شماره آخر نیستان را هرگز فراموش نمیکنم، همان که در سرمقالهاش، سید مهدی شجاعی، توضیح داده بود، چرا شماره آخر؟!:« واقعیت این است که نیستان، تاوان استقلالش را میدهد. به عبارتی به ستوه آمدن مجله، نتیجه وابسته نبودن و نشدن به جناحهای موجود جامعه است...» براستی که همهی حرف، همان است که سید میگفت.
مملکت ما از آن دسته کشورهاست که هر باند و دستهای، برای خود حقی قائل است که با توافق به عمل آمده، هر چند سال یک جناح باید سکان کشتی فرهنگ و اقتصاد و سیاست را در دستان خود بگیرد، و چنان در این تقسیم ارث و میراث، با یکدیگر کنار آمدهاند که هر کسی به حق خود قانع میشود. در این آشفته بازار سیاست، یا باید زیر علم «راست» بر سینه بکوبی، یا اینکه با ضرباهنگ «چپ» حرکات موزون اسلامی را به نمایش بگذاری!! این وسط هر کسی که به اندازه سر سوزنی حرف برای گفتن داشته باشد، محکوم به نابودی میشود و اگر خیلی پوست کلفت باشد، متهم به دشمنی با نظام! خوشبختانه بازار برچسب و اتهام هم از آن دسته صنفهاست که پرطرفدار است و مشتری همیشگی دارد. ذهن مردم، آنقدرها ارزش دارد که ما با نوشته های مایوس کننده خود، آنها را مشوش نکنیم و اگر هم چنین کردیم، حق دارند که ما را متهم به تشویش اذهان عمومی بکنند. نیستان هم اینگونه متهم شد، به قول سید مهدی شجاعی: « آقای رازینی، واقعا باورش اینست که نیستان دارد عفت عمومی را جریحهدار میکند و براساس همین باور هم دست به شکایت میبرد و همّ خود را معطوف تعطیل کردن نیستان میکند.»...
نوبت به « صبح مهدی نصیری » رسید. صبحی که میخواست با طلوعش، خورشید حقیقت را به اذهان مردم بتاباند. اما چگونه؟ تحت لوای کدام باند، کدام گروه و یا دسته؟ چپ یا راست؟ هیچکدام! سنتگرایان به همان اندازه از صبح بدشان می آمد که اصلاحطلبان بیزار بودند. خیلیها امروز تصور می کنند که گفتمان عدالتخواهی جامعه ما، محصول انتخابات ریاست جمهوری اخیر هست. اما مهدی نصیری همان سالها، بنای مجلهاش را، بر پایه عدالت و عدالتخواهی گذاشته بود. سالهایی که به بهانه پایان جنگ، شعار سازندگی، دستآویزی برای به قدرت رسیدن کسانی شده بود که هیچ دردی نداشتند! همان زمانی که رییس جمهور وقت، از تریبون نماز جمعه فتوا داده بودند که دوران یقهچرکین ها به پایان رسیده، و یقه سفیدها باید سکان را به دست بگیرند! حتما میدانید که منظور از یقهسفیدان چه کسانی بودند؟ بله، درست است، برادران عزیز «کارگزاران سازندگی »...
شلمچه و جبهه هم، دست کمی از صبح نداشتند. منتها بار تخریبیشان بیشتر بود. نگاه نمیکردند که طرف مقابلشان چهکسی هست و چه مقامی دارد. کاری به این نداشتند که 20 میلیون آدم به خاتمی رای دادهاند! نمیخواستند بر اساس همان توافقی که در ابتدا گفتم ساکت شوند و این چند سال را در پس پرده، مشغول چانهزنی شوند و دل بدهند و قلوه بگیرند! هرگز هم ، پیام دوم خرداد را درک نکردند و سرانجام، محکوم به نابودی شدند. منتها برای تعطیلیاش دلیلی لازم بود. چرا که شلمچه تنها نشریهای بود که بوی شهدا را میداد. حتی اگر قبولش هم نداشتی، تصاویر صفحه آخرش را نمی توانستی رها کنی و نبینی که برای اولین بار خیلی از عکسهای زیبای شهدای ما را چاپ می کرد. البته به مرور زمان بهانه پیدا شد. زمان صدارت آقای مهاجرانی عزیز، شلمچه، نامهای منسوب به امام راحل را چاپ کرد که در آن، امام به بیتفاوتی یکی از مراجع، در زمان قبل از انقلاب اعتراض میکنند. آقای مهاجرانی هم برای دفاع از ساحت مراجع عظام تقلید به میدان میآیند و دستور توقیف شلمچه را صادر میکنند. البته برادر دهنمکی، ثابت کردهاند که هرگز قابل پیشبینی نیستند. ایشان، همزمان با دستور توقیف نشریه، یک شبه، شماره آخر و خداحافظی را چاپ میکند و روانه بازار میکند که خدا می داند چه غوغایی به پا کرد!...
اما مثل اینکه این قصه سر دراز دارد! امروز هم به همان علتهای پیشین نوبت به « سوره » رسید. باز همان حرفها و اتهامات تکراری اما کاملا درست! بله حق با آنهاست. این سوره جای آدمهایی نیست که بنشینند و مدام خیالبافی کنند و با نگاه مایوسانه خود، دل خوانندگان را غمگین کنند! چرا در این شرایط که به خواست خدا، عدالت از سر و روی همه میبارد و همه مملکت را فراگرفته، شما گیر دادهاید که عدالت را جور دیگری تفسیر کنید؟ مگر هیچ جای دنیا، چادر نشین ندیدهاید، که عکس چادری را چاپ میکنید که مثلا در فلان خیابان تهران برپا شده است و خانوادهای به خاطر فقر زیر آن میخوابد. که چه چیزی را ثابت کنید؟ که با جنبش عدالت خواهی مسولان محترم مبارزه کنید؟ که با « نقدهای غیر علمی»خود فضای سالم گفتگوی جامعه ما را دچار تشویش کنید؟ اینطور که نمیشود، شما با همه مخالفید! هیچکس را قبول ندارید. فقط حرف خودتان را میزنید و برای دیگران ارزشی قائل نیستید. همان بهتر که درتان را تخته کنند...
در شماره آخر نیستان، رضا برجی نوشته بود که در زمان مسوولیت شهید آوینی در سوره، انواع و اقسام اتهامات را علیه او براه انداخته بودند. برجی از قول شهید آوینی اینگونه نوشت: « زمانی در همین حوزه هنری، بعضیها وقتی مرا میبینند، راهشان را کج میکنند و از طرفی دیگر میروند تا مجبور نشوند با من سلام و علیکی کنند. چون میترسند اگر کسی ببیند، انگ بخورد...» چرا که زمانی او را منافق بزرگ لقب داده بودند! و میگفتند که سید مرتضی ادکلن گلاسنوس و پروستوریکا میزند. اما همانها بعد از شهادتش، برایش کتاب چاپ کردند. مقالاتش را منتشر کردند. برایش یادواره برگزار کردند. عکسش را بر در و دیوار اطاقشان زدند. اما...
این نیز بگذرد...
فایل صفحات سخنان رهبری در مورد عدالت خواهی و مبارزه با تجمل گرایی بعضی مسوولین که سوره اصرار بر چاپ آن داشت و ....