بعضی وقتها احساس میکنم که حرف زدن و نوشتن برایم سخت است و از این بدتر گاهی هم نفس کشیدن! همه اینها زمانیست که بوی مشمئز کننده ریا و تظاهر و تملق را احساس میکنم ولی از صداقت خبری نیست! زمانی که روی لبه تیغ ایستادهام و دردی را بیان می کنم. درست همینجاست که میخواهم فریاد بزنم اما متهمم میکنند به سیاه بینی! ناامیدی! آرمانخواهی! و شاید هم بگویند منافق و بیتقوا و بیادب!!
وقتی به فضای جامعه نگاه میکنی که مبنای بسیاری از رفتارها و تصمیم گیریهای ما را مسائل سیاسی و جناحی، تعیین می کند، وقتی میبینی که فرهنگ و اقتصاد و جامعه، همه از دریچه تنگ سیاهبازیهای حزبی دیده و اندیشیده میشود، و مردم را تنها زمان انتخابات و پای صندوقهای رای صدا میزنند، درست همین لحظه که همه اینها را میبینی و میخواهی فریاد بزنی و از بیعدالتی و تبعیض بگویی، اشاره میکنند که برادر، آهستهتر!
ما را متهم میکنند که آرمانخواهیم! عجبا! به جایی رسیدهایم که مسائل ابتدایی و اساسی انقلاب، که اصلا انقلاب به خاطر آنها شکل گرفته است، آرمانخواهی تلقی میشود. اگر تعریف دقیقتر آنرا بخواهیم یعنی دستنیافتنی! ما را نصیحت میکنند که بیهوده فریاد نزنید. نظام را تضعیف نکنید. به افراد برچسب نزنید و آنها را متهم نکنید! تقوا داشته باشید و سکوت کنید! و من تنها ایرادم اینست که سکوت کردن را بلد نیستم.
اما اینبار تصمیم گرفتهام که از خود چیزی ننویسم و دست به دامن کس دیگری شوم. کسی که به ما عزت داد. به ما یاد داد هرگز خسته نشویم. جهاد کنیم حتی اگر یک نفر باشیم. او امام ما بود. کسی بود که برای خود هیچ حقی قائل نمیشد. مردم را ولینعمتان این نظام میدانست. مردم را صاحبان اصلی این انقلاب میشمرد. او مردم را تنها هنگام انتخابات و پای صندوق رای صدا نمیزد. هر چند عادت کردهایم که در این زمانه صدای او را به هنگام فرا رسیدن مراسمات و انتخابات مختلف بشنویم که مردم را به حضور در صحنه دعوت میکند. و من دلم می گیرد وقتی میبینم که امام را تنها برای مقاصد سیاسی خود میخواهیم. از خود میپرسم آیا امام عزیز ما سخنرانیهای دیگری نداشت؟ حرفهای دیگری نزد؟ نامههای دیگری ننوشت؟ و یا نصیحتهای دیگری نکرد؟ پس چرا از آنها خبری نیست؟ چرا هرگز پخش نمیشود و اگر هم پخش شود خیلی کم و به ندرت؟ چرا نمی گویند که امام برای حفظ بیتالمال هم سخنرانی میکردند؟ چرا نمینویسند که امام با متخلفان و گردن کلفتان چه برخوردی میکردند؟ چرا نمینویسند که امام با بیعدالتی و فساد و تبعیض، مبارزه میکردند؟ مگر امام ما همانی نبود که وقتی امام جمعه یک شهر از ایشان اجازه میخواهد که برای رفت و آمدش یک پیکان بخرد، پاسخ دادند: «چه لزومی دارد که آقایان همه ماشین داشته باشند!» مگر امام ما همانی نبود که در جواب مسؤولی دیگر که تقاضای ماشین کرده بود، فرمودند« آقایان طلبه باشند!» مگر شعار روز و شب ما این نیست که پیرو خط امامیم؟ مگر برای بدست آوردن چهار تا رای بیشتر، برای حفظ صندلی و پست و مقام، برای کوبیدن مخالفان خود، همیشه ادعای امامی بودن نداریم؟ پس چرا یک بار، این قسمت از سخنانش را نمیخوانیم؟ چرا طوری رفتار می کنیم که گویا همیشه طرف حساب امام، مردم بودهاند و مسؤولین محترم از این قاعده مستثنی شدهاند؟ چرا برای یکبار هم که شده، به خود زحمت نمی دهیم که صحیفهنور و منشور روحانیت او را بخوانیم. همانجایی که امام فریاد میزند: «مبادا این انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد» مبادا پابرهنهها فراموش شوند. مبادا صاحبان اصلی انقلاب به گوشهای رانده شوند. مبادا گردن کلفتان و غارتگران پستهای کلیدی این مملکت را بدست بگیرند. مبادا مقدسنماها و خشک مقدسها دین و اعتقادات مردم را منحرف کنند. همانهایی که روزی به آن مرد بزرگ طعنه میزدند که فلسفه و عرفان درس می دهد! همانهایی که امام درباره آنها گفته بود:« عدهای مقدسنمای واپسگرا همه چیز را حرام میدانستند و هیچکس قدرت این را نداشت که مقابل آنها قد علم کند. خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است» و باز دلم می گیرد وقتی میبینم که رهبر انقلاب، سالی را به نام امام تعیین میکنند اما بعضیها آنقدر شعورشان کم بود که سال امام را تنها در برگزاری نمایشگاهی از عکسهای امام خلاصه کردند و هرگز نگفتند که امام چگونه زندگی کرد، کجا زندگی کرد، چه خورد، چه پوشید و چه انتظاری از بقیه داشت؟ و تأسف بیشتر اینکه گفتن این حرفها و یادآوری درسهای امام، امروزه میشود آرمانخواهی!
ما از امام آموختیم که سکوت نکنیم! ما از امام مبارزه را یاد گرفتیم. ما سربازان همان امامیم! ما در مدرسه عشق او، درس خواندهایم. اگر دردهای امام را فریاد زدن، با بیعدالتی مبارزه کردن، احقاق حق کردن، مردانه ایستادن و خم نشدن، آرمانخواهی است، پس ما آرمانخواهیم! ما سربازان فدایی آن امامی هستیم که روزی فرمود: «جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام نشدنی است. جنگ ما جنگ فقر و غناست. جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود و این جنگ از آدم تا ختم زندگی ادامه دارد.»