مجید مجیدی به ذکر خاطرهای از اولین دیدار خود با رهبر معظم انقلاب پرداخت.
به گزارش «فردا» به نقل از ویژهنامه «تداوم آفتاب»، مجید مجیدی از کارگردانان کشور در خاطره خود میآورد: اولین دیدار من با آقا برمیگردد به سال 70 و فیلم «بدوک». این فیلم فیلم تلخی باید میبود. این فیلم برای من منشا اتفاقاتی هم شد و البته مصداق بسیار خوبی است که تفاوت نگاه آقا را با مسئولان فرهنگی نظام برای شما عرض کنم. این فیلم را به همراه جمعی از هنرمندان و مسئولان در جلسهای که آقا حضور داشتند، دیدیم. فیلم که تمام شد آقا به شدت برافروخته و ناراحت شد.
وی ادامه داد: این عین عبارت آقاست: «اگر این فیلم مبتنی بر درام است که حرفی نیست؛ ولی اگر مبتنی بر واقعیات است، من حرف دارم.» اقای سید مهدی شجاعی که نویسنده فیلمنامه بود، گفت: متاسفانه مبتنی بر واقعیت است و اگر میخواستیم همه آن را نشان دهیم، فیلم ظرفیت این همه تلخی را نداشت و بعد مصداقهایی را هم آوردیم. و باز این عین عبارت آقاست که خطاب به مسئولینی که آنجا بودند، گفتند: «اگر چنین است چرا به ما نمیگویید، چرا به ما گزارش داده نمیشود؟» با همین لحن. که بعدها از ما گزارش خواستند و ما هم گزارشهایمان را مکتوب کردیم و فرستادیم و اولین نتیجه آن، این بود که کل مسئولان آن منطقه عوض شدند. میخواهم نگاه و برخود آقا را تشریح کنم که میدانند هنر متعهد و انقلابی آن است که در آن درد وجود داشته باشد تا مسئولین ببینند و در جهت رفع آنها برآیند.
در ادامه خبرنگار جام جم میگوید: امام جملهای هم دارند و میگویند که هنر آن است که سیاهیهای جامعه را نشان دهد.
و مجیدی در پاسخ با بیان اینکه برخی معتقد بودند این فیلم برای جشنوارهها ساخته شده با ماموریت نگاه غربی تاکید میکند: بله، ولی در برابر این برخورد آقا، کسانی که به دنبال نگاه سیاسی بودند، اسم این کار را گذاشتند سیاهنمایی. همین آقای کلهر که الان مشاور آقای احمدینژاد هستند، برای این فیلم نقدی نوشت که مضمون آن این بود که فیلم به سفارش غربیها ساخته شده است.
بنا بر این گزارش، خبرنگار میگوید: در صورتی که پشت فیلم آدمهایی مثل سید مهدی شجاعی و مجید مجیدی که از بچههای انقلاب هستند، ایستاده بودند.
که مجید مجیدی در ادامه میگوید: در حالی که وقتی خود آقا که معیار است، نمیگوید آقا به چه حقی این فیلم را ساختی، او که رهبر مملکت است و میتوانند تکلیف کنند که نباید چنین فیلمی بسازی و پرونده کار را ببندند، اما چنین نگفتند. ولی میدانید که فیلم توسط وزیر ارشاد وقت توقیف شد. نگذاشتند به جشنوارهها برود. فقط به کن رفت و رئیس جمهور وقت نامهای 11 بندی خطاب به من و حوزه هنری نوشت و توضیح خواست. در بند اول این نامه آمده بود که ما این همه سد و سیلو در کشور ساختیم، این همه آبادانی، چرا راجع به اینها فیلم نساختید؟ هجمههای زیادی به من شد.
وی در ادامه در خصوص واکنش شهید آوینی به این فیلم میگوید: شهید آوینی در نمایش خصوصی فیلم را دید. وقتی فیلم تمام شد آنقدر با سرعت از حوزه بیرون رفت که فکر کردم از فیلم بدش آمده است. اما میخواست کسی اشکش را نبیند. بعد به من زنگ زد، رفتم پیشش و من را بغل کرد و بوسید. شهید آوینی اولین مدافع این فیلم بود و تنها حامی من او بود.
نامه رئیس جمهور وقت را بردم پیش سید مرتضی. گفت: ول کن مجید! تو فیلمتو ساختی. گفتم: باید جواب بدهم، گفت: جواب هم میدهیم با هم. یک روز مفصل به همراه او نشستیم و به این نامه جواب دادیم و در پاسخ به بند اول آن نوشتیم: شما در همه تاریخ ادبیات ایران در میان آثار شعرای متعهد یک بیت شعر پیدا نمیکنید که درباره سد و سیلو و... باشد. یعنی با زبان بیزبانی گفتیم که قرار نیست مجیز گوی شما باشیم و اگر هم دفاع میکنیم، از کلیت این انقلاب و این کشور دفاع میکنیم. هنر فرمایشی که خاصیت ندارد. وظیفه هنرمند هم این نیست. ولی در برابر همه این هجمهها آقا یک پیغامی به من دادند که اگر قرار باشد کسی انتقاد کند و به چالش بکشاند، همین شماها هستید. و در مقابل هم ساختار مدیریت فرهنگی کشور تا آنجا پیش رفت که 3 سال نگذاشتند من فیلم بسازم. بچههای آسمان را 3 سال بود نوشته بودم و نمیگذاشتند بسازم.
گفتنی است، ویژهنامه «تداوم آفتاب» توسط روزنامه جامجم منتشر شده است.
خلاصه فیلم بدوک
خشکسالی در روستاهای بلوچستان موجب میشود که اهالی یک روستا خانه و زندگی خود را ترک کنند. حیدر با پسرش جعفر و دخترش جمال تنها افرادی هستند که در روستا میمانند. حیدر که برای رسیدن به آب مشغول حفر چاه است جان خود را بر اثر ریزش چاه از دست میدهد. جعفر و جمال تنها افرادی هستند که در روستا میمانند. حیدر که برای رسیدن به آب مشغول حفر چاه است جان خود را بر اثر ریزش چاه از دست میدهد.
جعفر و جمال روستا را به قصد شهر ترک میکنند. رانندهای آن دو را میرباید. جعفر را به عبدالله که قاچاقچی است میفروشد و جمال ظاهراً پس از فروخته شدن توسط یک دلال پاکستانی به آن سوی آب برده میشود. جعفر که مصمم است خواهرش را بیابد دوستش نورالدین را که در پاکستان کار میکند برای یافتن جمال ترغیب میکند. پس از این که عبدالله یکی از نوچههای نافرمان را به طرز فجیعی میکشد و محل خواب و زندگی آنها طعمه حریق میشود جعفر و دیگران میگریزند.
جعفر به پاکستان میرود و به کمک نورالدین وارد مدرسهای میشود که گمان میکند جمال از آن جا همراه چند دختر نوجوان دیگر به کشورهای عربی فرستاده خواهد شد. جعفر که تصور میکند خواهرش در لنجی است که عازم کشورهای عربی است دور از چشم دیگران وارد لنج میشود، غافل از این که در تمام این مدت خواهرش در خانه عبدالله در انتظار او آرام و قرار نداشته است