برای خودش ابهتی داشت. رئیس کاروان بود. چند سال پیش یوسف را بر سر راهش یافته و او را به عنوان برده فروخته بود. یوسف فروشی! چه جرم بزرگی. اما او یوسف را نمی شناخت، پس از آنکه فهمید ولی خدا را فروخته تمام تلاش خود را کرد تا اشتباه خود را جبران کند، اما دیر شده بود. پس در مصر ماند. چندین سال به انتظار نشست و به دنبال یوسف گشت. روزها و شب ها انتظار می کشید و در داغ حسرت می سوخت. کم جرمی نبود. او ولی خدا را فروخته بود. انتظار، انتظار، انتظار... اما او از انتظار خسته نمی شد که گفته اند:
مرد باید از طلب و از انتظار
هر زمان صد جان کند در ره نثار
انتظار سخت است، اما او دیگر تنها نمی خواست خطای خود را جبران کند، بلکه دل کندن از یوسف برایش گران بود. دیگر سراپا عشق و انتظار شده بود. پس از چندین سال شخصی پیام او را برای یوسف می برد و انتظار پایان می یابد.
این همه شیرینی اجر صبری است کز آن شاخ نباتش دادند.
یوسف نه تنها او را می بخشد، بلکه او را به عنوان یکی از نزدیکترین یاران و سرداران خود انتخاب می کند. سالهای انتظار او را به خوبی ساخته است. او اکنون دیگر قدر ولی خدا را به خوبی می داند. مالک را می گویم. تجلی یک منتظر واقعی، که اگر چه گناهکار است ولی از جرم خود برگشته و سالهای سال درغربت، به انتظار یوسف نشسته است.
از سرگذشت مالک درسهای بزرگی می توان گرفت. درس انتظار واقعی و سازنده و اینکه اگر از گناهانت برگردی و منظر واقعی باشی و در زمان غیبت سختی ها را تحمل کنی، امید است که از سرداران ولی خدا باشی.
راستی... اکنون چند نفر چون مالک منتظر آقا هستند؟ مالک یوسف را نمی شناخت و فروخت، اما ما تا کنون چند بار ولی خدا را با اینکه می شناسیم فروخ....
مالک خانه و زندگی و کاروان و آسایشش را کنار نهاد و چندین سال در غربت انتظار کشید. اما ما حتی یک لحظه هم آسایش خود را ...
ما حتی یک لحظه هم برای تو مالک نبوده ایم، حتی یک لحظه ....
ما منتظر تو نیستیم آقا جان تنها همه انتظار داریم از تو (شعر از جلیل صفر بیکی)
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و المستشهدین بین یدیه
|