روز نوشت:
یه پی ام..و یه قرار با یه رفیق دوست داشتنی...
رفتن به کوه..ساعت ها روی سنگ های بزرگ و کوچک راه رفتن و حرف زدن..
جایی میرسی که همه جمله هاش را اینجوری ختم میکنه:اخه اینجا آخر دنیاست...
همه جا خیسه و گل الود....جیغ جیغ میکنی و میخنده...آروم میگیری و نفس های اون بلند میشه...
و اون ذره های آب که از بالای ابشار مثل ابر سفیدی چشم هاتو خیره میکنه..
اون کنج آروم میگیری و میگی:من جام خوبه!
قرار گذاشتی با من ِ خودت که فکر کنی..ولی نمیشه ..چرا؟!
بلند نفس میکشی ولی تا ته ریه هات پر نمیشه..محکمتر اما ...!!
انگار اینجا هم باید یققین داشت که نفس کشیدن اونم بلند در حضور حضرت عشق امکان نداره...بازم سکوت
ولی یادت رفته که اینجا فقط یه کار میشه کرد و اونم نگاه به اسمون و آروم آروم نفس کشیدن..
اینجا خدا نزدیکه..حس میکنی؟؟
با سکوتت بلند بلند باهاش حرف میزنی...
و اینم تموم میشه...
![](http://blueland.persiangig.com/image/post/4.jpg)
*زندگی فرصت های بهتر شدنه ...فرصت ها ابدی نیستند (ولی به این جمله فکر نکن چون بار منفیش زیاده!)
*دوستای آدم بهترین مهره های زندگی ابدی تو هستند....
*اون روز من مال تو بودم و تو مال من ....جمله ای صادقانه ولی پر خطا !
*مهدیه روز قشنگی رو واسم ساختی...تشکر!
()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()
سخنی با رفیقِِ دلم ...
:انتظارش باعث شد بزم شبانه پر ستاره ای رو داشته باشند ..کم فیض واسه کی بود..تو ؟شاید !
یقین کاملا شخصیه...به اون چیزی برس که رضایت دلته ..
پ ن :
این حاضری زدن ها داره خاطرات روزمرگی واسم میشه...پس هر روز این قسمت سخنی با رفیق ِ دل رو خواهم داشت...تا کی؟؟بماند!