ماه های قبل از خرداد 76، در بحبوحه رقابت های انتخاباتی،طلبه کوچکی در حوزه ما بود که به خاطر سن کمش، در واقع به صورت نخودی مشغول به درس بود. تازه آنقدر هم ریز نقش بود که همان سن کمش را کمتر نشان میداد.
اما این طلبه کوچگ داستان ما طبق قانون *فلفل بشکن تیزی آن را بنگر* ( این شعر همین الان از خودم صادر شده. تا کور شود مخالف من!) چنان در بحث انتخابات داغ و پر سر و صدا بود که اگر چه نتوانست باعث انتخاب نامزد مورد علاقه اش شود، حد اقل طرف مقابل را سرنگون کرد! البته شاید اگر سنش به رای دادن میرسید، الان وضع سیاسی مملکت به گونه دیگری بود!
همیشه به این فکر میکردم که این روحیه فعالیت و اطلاع سیاسی، بین اقشار مختلف مردم کشور ما، خودش افتخاری است. با توجه به آمار هایی که از وضعیت مردم غرب در این زمینه ارائه میشود. مردمی که با انواع رسانه ها، چنان مسخ شده اند که مانند آدمکهای ماشینی با کوک صاحبان قدرت از پشت پرده کنترل میشوند.
اما وقتی به ایام بعد از انتخابات ها و رقابت های مختلف سیاسی نگاه میکنم،
و می بینم که به نظر خیلی از این افراد پر شور و داغ سیاسی کار (البته از بقال و نانوا گرفته تا طلبه و دانشجو) ما فقط دو حز ب داریم که یکی حزب حزب خداست و دیگری حزب شیطان و صد البته هر شخصی خود را نماینده خدا میداند و چهره شیطان را در طرف مخالف خود می بیند، کمی به فکر فرو میروم.
سوال این است :اگر خارجی ها در رقابت های سیاسی اجتماعی و هر کاردیگری، بر اساس تعالیم ظاهرا غیر دینی شان که در واقع خود دین و مرامی خاص است، به نفع شخصی و یا منطقه ای خود می اندیشند و برا ی رسیدن به آن تلاش میکنند، قبل و بعد از انتخاباتشان، هدفشان حرکت به سمت همان منافع است، آیا مرام دینی ما اقتضای این راندارد که معتقد به تقوا در این زمینه باشیم؟ و این کشمکش را اینقدر ادامه ندهیم که تا انتخابات بعدی ادامه داشته باشد؟
این جاست که به نظر می آید این حرارت و فعالیت، غیر عادی به نظر می اید و نتیجه آن، صرف انرژی ها در بحث های بی فایده و مضری است که فرصت ها و توانایی ها را مثل خوره از بین میبرد و نابود میکند.
روی حرف من با کسانی نیست که دین جدید آورده اند که درتعالیم آن،اگر روزی امام زمانی(عج) ظهور کند، نهایتا شاید مسجدی برای موعظه و نماز در اختیارش بگذارند!
بلکه با آن هایی است که امام خمینی را به عنوان اتفاق بزرگی که اوج تقوا و عرفان را در قله دانش فقه به انتهای زیرکی سیاسی و قدرت مدیریت اجتماعی رساند،قبول دارند.
از این پاراگراف که در فضای جو گیر شده نوشته شد بگذریم، وبلاگ ها یکی از صحنه های نمایش این افراط و تفریط هاست.
آخر پدر جان و ایضا خانم محترم وبلاگ نویس! این که نمی شود اشخاص را با یک حرف صد در صد تایید کنید یا ردکنید، و بعد بر سر این تایید و رد به جان هم بیافتید.
از معصوم (ع) نقل شده که در زمان انجام گناه، بنده به خدا ایمان ندارد!
آیا وقتی صفحه کلید را زیر دست میگیریم، یاد خدا هستیم؟
اسلام دین تعادل است. دین حد وسط است. دست انسان را میگیرد که از این سر بام یا آن سر بام نیفتد.
وقتی کسی رئیس جمهور یا نماینده مجلس یا فعال سیاسی شد، ممکن است اشتباهاتی داشته باشد و مطمئنا خدماتی هم دارد. بعضی کارهایش خوب است،بعضی اش هم غلط است.
چرا از افراد هابیل و قابیل می سازید؟!
الان انقدر فضا را خراب کرده اند که بین افراد و عقایدشان هیچ نقطه اشتراکی باقی نگاشته اند. یعنی احمدی نژاد و خاتمی هیچ نقطه اشتراکی ندارند؟ و همینطور بقیه افراد؟
اگر از انسان بودن، ایرانی بودن، اسلام و تشیع شروع کنیم، به شمردن، تا اعتقاد و اصرار بر آرمان های انقلاب و امام و هزاران سخن و فعالیت در طول سال های زندگی شان دراین مسیر،اینقدر اشتراکات پیدا میکنیم که جایی برای توجه به چند اختلاف سلیقه و تفاوت نظر نمیماند. که اگر این اختلاف نظر ها نبود، این مملکت قدم از قدم ب رنمیداشت و همانی بود که بود.
اما وقتی هم انتقادی داریم و خطایی مشاهده میکنیم، بیشتر از قبل هشدار در محضر خدا بودن و رعایت تقوا مطرح می شود.
مد شده که هر چه با قلم تند تر نابود گرانه تر بنویسیم، کلاسمان بالاتر میرود. توجه بیشتری جلب میکند .
منظورم وبلاگ است که کلی آدم می ایند و زیر علمی که هوا کرده ایم بر سر وسینه خودشان ودیگران میزنند و ما مینشینیم و کیف می کینیم که: کامنت ها را ببین!
بگذریم.
اما این قصه سر دراز دارد. بماند تا فرصتی دیگر.