خدایا! ای پناه خستگی هایم، به حرف هایم گوش کن. تو از درون سینه ام آگاهی، من همیشه غم دارم.
خدایا من در حسرت دیدارم، همیشه در انتظار، به ما جوانان رحم کن. خدایا! مولایمان از دست ما جوانان ناراضی است، نمی دانم چطور ایشان را راضی کنم، مانده ام بر سر دوراهی.
آقا جان دلم گرفته از این دنیا، از این ظلم و تباهی. سرورم! قلبم را صاف کرده ام و می خواهم به سوی خدا برگردم.
نمی خواهم از کسانی باشم که در این غفلت سرا، قلب تو را رنجانده اند و شیطان را راضی کرده اند.
نمی خواهم از آن دسته از جوانانی باشم که در عالم رؤیا دیده اند که آنها را از بقیه جدا کرده اند و علت جدایی آنها را بی بند و باریشان ذکر کرده اند.
چه می شود من و شما از آن دسته از جوانانی باشیم که به دور جوان ترین مرد جهان حلقه زده اند؛
آن جوانمردی که پس از گذشت یازده قرن هنوز جوان است و جوان دوست.
چه می شود ما هم از جوانانی باشیم که "اصحاب کهف" نام گرفتندو قرآن کریم از آنها به "جوانمردانی" که به پروردگارشان ایمان آورده اند، یاد کرده است.
چه میشود در دوران جوانی که ترمینال مسافرتی انتخاب سفر به سوی خدا یا به سوی شیطان و هوای نفس است، ما هم شهر خدا را انتخاب کنیم، و از سوار شدن به اتوبوس شیطان و هوای نفس که به ظاهرپر جاذبه و شیرین هستند، پرهیز کنیم.
و چه خوب گفت بزرگی، وقتی که داستان جوان عاشقی را که به محضر حضرت ولیعصر (عج) رسیده بود بازگو می کرد، به قدری از سرعت حرکت جوانان به سوی خدا سخن می گفت که گویا پیران هرگز به پای آنان نمی رسند. او می گفت:" جوانان وقتی راه بیفتند، دو منزل یکی می روند. "
گفتم شبی به مهدی از تو نگاه خواهم ****** گفتا که من هم از تو ترک گناه خواهم...