سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بنى امیه را مهلتى است که در آن مى‏تازند ، هر چند خود میان خود اختلاف اندازند . سپس کفتارها بر آنان دهن گشایند و مغلوبشان نمایند [ و مرود مفعل است از « ارواد » و آن مهلت و فرصت دادن است ، و این از فصیح‏ترین و غریبترین کلام است . گویى امام ( ع ) مهلتى را که آنان دارند به مسابقت جاى ، همانند فرموده است که براى رسیدن به پایان مى‏تازند و چون به نهایتش رسیدند رشته نظم آنان از هم مى‏گسلد . ] [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----588869---
بازدید امروز: ----103-----
بازدید دیروز: ----32-----
جستجو:
  • اوقات شرعی
    ایران - طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی
     
     
  • درباره من
  • لوگوی وبلاگ
    ایران - طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی

  • فهرست موضوعی یادداشت ها
    آیت الله یزدی در واکنش به نامه هاشمی رفسنجانی . رضا فاضلی عودلاجان تهران مدارس نوشیروان پریوش سرهنگ نصیری . شهرام همایون فروش دختران در دبی . علیرضا میبدی دادگاه مصطفی رمضان پور پسر خاله زن میبدی هما احسان . ماهواره ملی امید تماشای مسیر زنده پرتاب مدار کره زمین . مستهجن مضلین مستهجن سکس شوک مستند شوک مرکز بررسی جرائم سازمان . میر حسین موسوی عضو فعال ستاد مرکزی آشوب عضویت شورای مرکزی سازمان . نحوه زندگی آیت‏ا? خامنه‏ای دیده . نخست وزیر ترکیه رجب طیب اردوغان غزه رییس رژیم صهیونیستی . نماز جمعه تصاویر حاشیه رفسنجانی موسوی . همسر مصطفی تاج زاده سازمان مجاهدین انقلاب مجمع زنان اصلاح طلب حس .
  • مطالب بایگانی شده
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من
  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
    < type="text/java" src="http://www.iransohrab.ir/js/IranSohrab-link.js">





    Powered by WebGozar

    وضعیت من در یاهو
  • آوای آشنا
  • یادته رفیق؟!
    نویسنده: ایران چهارشنبه 86/2/19 ساعت 12:52 صبح

    سلام رفیق. حالت چطوره؟

    یادت هست شبی که قرار بود فردای آن، برم اهواز، زنگ زدی بهم و گفتی:«بیا ببینمت، چون لحظه وداع نزدیکه!» همیشه عادت داشتی که برام اس ام اس بفرستی و سر به سرم بذاری. اما این یکی انگار با بقیه پیامهات فرق داشت. به خاطر همین هم  اون شب اومدم دیدنت...

    یادت هست صبحهای پنجشنبه. زیارت عاشورای مسجد محل کارمون رو صدای دلنشین تو گرم می‌کرد. هیچ کاری به حرفهای مردم نداشتی. کاری نداشتی به اینکه فلانی چی میگه! بهت می‌گفتم: «مرد حسابی اینها که درک نمی‌کنند. اینها همیشه به تو و امثال تو می‌خندند. بهت هزارتا تهمت و برچسب و اتهام دیگه میزنند. ولی تو همیشه لبخند می‌زدی و می‌گفتی که بذار هر چی دوست دارند، بگن. من برای دل خودم می‌خونم! من برای آقام می‌خونم...

    یادت هست، وقتی «زیر تیغ» از تلویزیون پخش می‌شد، شبها زودتر مغازه‌ات رو تعطیل می‌کردی و می‌رفتی خونه تا بتونی این سریال رو تماشا کنی. می‌گفتی که این سریال برات خیلی آشناست. می‌گفتی من هم پدرم رو تو کودکی از دست دادم! این داستان رو خیلی دوست دارم...

    یادت هست، یکی از همونهایی که بهت می‌گفتم، آخرش هم بهت گیر داد و به خاطر یه کیف پول یا یه خودکار، چقدر اعصابت رو بهم ریخت! آره، حقت بود! تویی که شب و روز براشون برنامه اجرا می‌کردی، محرم و فاطمیه براشون می‌خوندی، جشن و اعیاد مذهبی، مولودی می‌خوندی، آره تو! به تو گیر دادند که از فلانی، بهمانی رشوه گرفته‌ای! یه میلیون تومان؟ صد میلیون تومان؟ بیشتر ؟ ها؟... کی باور می‌کنه که تو، مداح اهل بیت، از نماینده فلان شرکت، رشوه گرفته باشی. یادته چقدر حرص می‌خوردی؟ بخاطر یه دونه کیف جیبی، با آبرویت بازی کرده‌بودند! تازه بیشتر بخاطر این ناراحت بودی که اصلا کیفی هم درکار نبود! می‌گفتی ایکاش لااقل یه کیف به من می‌دادند!...

    یادت هست می‌گفتی: پسرم خیلی شیطونه و بامزه، ولی هیچی دختر نمیشه! می‌گفتی دخترم یه‌سالشه. می‌گفتی اونقدر نازه که آدم دلش نمیاد ولش کنه روی زمین و  گریه‌اش رو ببینه و بغلش نکنه!...

    یادته چقدر هوای مادرت رو داشتی. با اینکه داداش بزرگتر هم داشتی، باز دلت نمی‌اومد که مادرت رو تنها بذاری. هر وقتی که می‌رفتی خونه مادرت ، با دست پر می‌رفتی. می‌گفتی مادرم سختی زیاد کشیده. می‌گفتی مادرم برای من، هم پدر بود، هم مادر. می‌گفتی اون زمونها که ما کوچیک بودیم، مادرم نگذاشت که جای خالی پدرم رو احساس کنم. پس حالا من باید هوای اونو داشته باشم...

    یادته، همیشه با تو شوخی می‌کردیم و می‌خندیدیم و می‌گفتیم: مرد حسابی آخه تو برای چی زن گرفتی؟ تو که همیشه تنها هستی! تو که همیشه زن و بچه‌ات رو می‌فرستی خونه مادرش! آخه چرا؟! تو هم با همون لبخند همیشگی‌ات جواب می‌دادی: من اینجا دارم سختی می‌کشم، زن و بچه من چه گناهی کرد‌ه‌اند که باید سختی بکشند! من اونا رو، هر وقتی که دلشون بخواد می فرستم شهرستان تا یه هوایی بخورند...

    یادته اون شب اس ام اس زدی و نوشتی: «بیا ببینمت که لحظه وداع نزدیکه!» من دلم گرفت. آخه از آدمی مثل تو بعید بود این حرفها. آخه تو همیشه عادت داشتی که لطیفه‌های ترکی و رشتی برام بفرستی! فورا لباس پوشیدم و اومدم سراغت ولی سرت شلوغ بود و فرصت نشد که زیاد با هم حرف بزنیم. اون شب خداحافظی کردیم و پیشاپیش عید رو هم بهم تبریک گفتیم! قرار بود فردا صبح، من برم جنوب... نزدیک خرمشهر بودم که یکی زنگ زد و گفت: «اکبر، حالش خرابه و الان تو آی‌سی‌یو، خوابیده» من فورا یاد اس ام اس دیشبت افتادم: «بیا که لحظه وداع نزدیکه!» گفتم: «خدایا نکنه...» ولی نه امکان نداره! حتما این هم یه شوخیه! آخه ما همیشه از این شوخی‌ها با هم داشتیم. اصلا تو رو که نگاه می‌کردیم، اینقدر می‌خندیدیم که اشکامون جاری می شد. تو مداح بودی ولی آدم خشکی نبودی. بعضی‌ها حتی به این اخلاقت هم گیر می‌دادند. می‌گفتند اگه فلانی مداحه، پس اینکارهاش چه معنایی داره؟!...

    من که اون شب پیشت نبودم، ولی دوستام تعریف می‌کنند که تو همون شبی که با هم خداحافظی کردیم، حالت بهم خورد، زنگ زدند به درمانگاه محل کارت، گفتند پزشک نداریم! نه، گفتند پزشک داریم ولی ما وظیفه نداریم که بیایم خونه شما! شما مریض رو بیارین اینجا! شنیدم که برای بردنت به درمانگاه، یه آمبولانس خواستند. باز هم جواب دادند که آمبولانس هم برای مواقع ضروریه و باید اینجا باشه!! و خانواده‌ات مجبور شدند که از جایی دیگر، تقاضای آمبولانس خصوصی بکنند! و تو تا آمدن آمبولانس از شهر، تا صبح در خانه‌ات افتاده بودی... شاید اگر همان شب، دکتر یا آمبولانس بهت می‌دادند... اصلا ولش کن. مگه این امکانات ملک شخصی ماست که حالا طلبکار بشیم. (ولی من یادم هست، وقتی عمه رییسمون مرده بود، اتوبوس اداره رو گذاشته بودند و همکاران رو به زور ‌بردند مجلس ختم عمه رییس!!)

    امروز رفتیم مسجد. خیلی‌ها اومده بودند! دوستات، همکارات، حتی اونهایی که بخاطر اون کیف، توبیخت کرده بودند! حتی همون رییس!! دیدیشون؟!... فیلمی رو برای مردم و خانواده‌ات پخش کردند که داشتی مولودی می‌خوندی! تا صدات پخش شد، جمعیت زدند زیر گریه. باور کن که از اون روزهایی که خودت می‌خوندی و مداحی می‌کردی، بیشتر گریه ‌کردند. نمی‌شد جمعیت رو کنترل کرد! ولی ای‌کاش فیلمت پخش نمی‌شد! چرا که صدای گریه مادر، خواهر، همسر و دخترت همه را دیوانه کرده بود!... امروز چهل روز از رفتن تو می‌گذره!

     


        نظرات دیگران ( )

  • به عدالت نمی‏رسیم!
    نویسنده: ایران چهارشنبه 86/2/19 ساعت 12:52 صبح

    علیرضا قزوه

    قبول کن به عدالت نمی رسیم ( علیرضا قزوه)

    صادق!

    بگو که راست می‌گویم/ بگو که کودکان سنگم نزنند/ و دست عاطفه‏ی سرگردانم را بگیرند/ بگو که می‌خواهم چشمانم/ مزارع آفتابگردان باشد/ من می‌توانم فراموش کنم/ دستان ترک خورده پدرم را/ می‌توانم با یک جفت کفش براق و یک عینک پنسی/ با پرستیژترین روشنفکر شوم/ می‌توانم به خودم سلام کنم/ تا جواب سلامی را نداده باشم.

    می‌خواهی یک روز در میان تجدید چاپ شوی؟/ گفتم: عاطفه‌ام را به حراج گذاشته‌ام/ ارزان می‌خرید!/ ای واژه‌ها/ ای هزار مورچه‌ای که پاره‌های قلبم را از دهانم می‌ربایید/ بگویید که راست می‌گویم.

    صادق! آیا نمی‌بینی که شهر حافظه‌اش را از دست داده‌ است؟

    آی آقای شاعر/ زبانت را گاز گرفته‌ای/ آی، شاعر/ هنوز خیلی کودکی!

    ... و من به روزهای کودکی‌ام برگشتم/ شب بر پشت بام کاهگلی لم داده بودم/ من با زین چهل تکه‌ای ابر بر اسب ماه سوار بودم/ و شبهای کودکی‌ام این گونه می گذشت/

    یک شب/ در صخره‌های عرش زلزله آمد/ و اسب من گم شد/ گریستم/ و ماه رفته بود/ تا در آخور کهکشان سر فرو کند/ که پلکهایم به روی هم افتاد/ خواب دیدم: اره‌ها ماه را دو شقه کرده‌اند/ خواب دیدم خود را دفن می‌کنم/ و چشمانم را به کلاغهای گرسنه می‌بخشم!

    آیا دروغ بود عدالت/ دروغ بود عشق/ و مردانی که به آسمان رسیدند؟/ ای شهر چگونه پلکهایت را بسته‌ای/ بر رقص عروسکها/ وقتی مردان رستاخیز تعظیم می‌کنند/ و بزرگ می‌شوند و بر برگه حقوق نماز وحشت می‌خوانند

    سلام، آقای شعار/ سلام، آقای هوار/ سلام، آقای سه طبقه/ آقای شش طبقه/ آقای نه طبقه/ آقای محلل/ سهام کارخانه‌ات چند صد میلیارد؟

    ایشان فرزند فلانی‌اند!/ قبول کن به عدالت نمی‌رسیم/ از دست توله‌های خرس!

    بگذار خودم را چیز خور کنم!

    دیروز کتابهایم را فروختم/ امروز نوارهای دلتنگی‌ات را بفروش!

    ای دریغا دوران سازندگی و برازندگی!

    شاعر، صبور باش

    صادق!/ سکوت کنم/ یا استخوان ران شتر را بردارم و جسارتم/ تمام ارث پدری‌ام را.

    صادق!/ اینجا یکصد هزار حنجره سرخ/ و یک حنجره سبز/ ترانه صبر می‌خواندند/ بگذار صبر کنم/ اما روزی که نیستم/ از مردانی بگو که مشک پاره پاره صداقت را در دست داشتند/ و تمامت خویش را در پای عشق ریختند.

    صادق!/ به دستهایم نگاه کن/ تهیست!/ آیا پرندگان بر شاخه‌های تهی فرود می‌آیند؟/ آیا پرندگان بر شاخه‌های تهی آواز می‌خوانند؟

    صادق!/ باور کن اینجا چیزی گم شده است/ در چشم گرسنگانی که قرنهاست/ پیراهن تنشان را فروخته‌اند!

    ... و خواب دیدم، هنوز/ با مردانی می‌روم که پیشانی‌شان سبز است/ و خواب دیدم به استقبال مردی می‌رویم که اسب سپیدش/ در افقهای دور دست، رهاست.


        نظرات دیگران ( )

  • کنفرانس!
    نویسنده: ایران چهارشنبه 86/2/19 ساعت 12:52 صبح

    نمای بیرونی یک ساختمان مجلل:

    خیابانها از دو طرف بسته شده‌اند، ماشینهایی که اسمشان را نمی‌دانیم، آدمهای مهمی را جلوی این ساختمان پیاده می‌کنند. اکثرا ته‌ریشی دارند، بعضی‌ها یه کمی چاق هستند و بعضی‌ها هم با موبایلشان صحبت می‌کنند.

    نمای داخلی، اطاق کنفرانس، (و مهمانهایی که منتظر آغاز سمینار هستند و فعلا مشغول خوردن شیرینی و ساندیس!) :

    مرد اولی به دومی: ببخشید آقای دکتر، شما خبر ندارین موضوع کنفرانس امروز چیه؟!

    دومی به اولی: والله آقای مهندس، چی بگم من هم مثل شما، ولی فکر کنم در مورد آلودگی هوا و مشکل ترافیک باشه.

    مرد اولی به سومی: ببخشید حاج‌آقا! سلام علیکم! شما خبر دارین که امروز برای چی ما دعوت شدیم؟

    سومی به اولی: سلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته! عرض شود که خیر! دیشب پس از اقامه نماز عشا با منزل تماس گرفتند و خواستند که برای سخنرانی مهمی به این مکان بیایم. اما متاسفانه  از محتوای این برنامه اطلاعی ندارم !

    بلندگوی سالن: حضار محترم! خانمها و آقایان! با عرض سلام و خسته نباشید خدمت یکایک شما عزیزان. از اینکه دعوت ما را با آغوش باز پذیرفتید و منت بر ما نهادید و در این کنفرانس علمی شرکت کردید، از شما تشکر می‌کنم امیدوارم که امروز از وجود شما بهره‌مند شویم و قدمی در راه حل مشکلات پیش روی جامعه و مردم برداریم!

    اولی به مرد پشت تریبون: ببخشید آقای محترم! میشه اعلام کنین که موضوع کنفرانس چیه؟!

    بلندگو: اه،... اوهوم... اوهوم اوهوم! انشاالله اعلام خواهیم کرد! از شما حضار عزیز می‌خواهیم که فعلا از خودتون پذیرایی کنید و به این موسیقی دلنشین گوش کنید!

    نمای داخلی، آغاز کنفرانس:

    آقای ناشناس، (مشغول سخنرانی هستند): بله موضوع عدالت از موضوعات مهم جامعه ما هست! خیلی مهمه! ما باید عدالت را در همه جا رعایت کنیم! ما باید طوری رفتار کنیم که مردم باور کنند ما عدالت گرا هستیم!...

    آقای ناشناس بعدی: اتفاقا من هم بیانات آقای دکتر... را تایید می‌کنم اما باید خاطر نشان کنم که مردم هم باید ما را در تحقق عدالت یاری کنند. دست ما را بگیرند. به حق خودشون قانع باشند! بیخودی سر و صدا نکنند! عدالت که یک شبه اجرا نمیشه! بعدش هم، موضوعات دیگر را به عدالت ربط ندهند. مثلا گرانی گوشت و مرغ و میوه چه ربطی به عدالت دارد...

    مرد ناشناس سومی: عرض شود که من هم با فرمایشات آقای دکتر... موافقم. من معتقدم که ما در زمینه علمی مشکل داریم! عدالت را خوب برای مردم، تعریف نکردیم! انتظارات مردم را بیخودی بالا بردیم! مثلا تا اسم عدالت میاد، مردم فکر می‌کنند که همه چیز باید مساوی بشه! یعنی اونی که مسوول مملکتی شده، زحمت کشیده، خون دل خورده سالیان سال در مجلس و دولت و جامعه و مجمع و... خاک خورده حالا باید با یه نفر آدم عادی مساوی بشه!؟...

    مرد ناشناس اولی: خوب عرض شود که داریم به جاهای خوبی می رسیم! فکر کنم که مشکل ما اینه که مفاهیم را برای مردم خوب بیان نکردیم. ما نخبگان باید برای مردم تشریح کنیم که عدالت این نیست که همه یکسان حقوق بگیرند. یکسان بخورند، یکسان بپوشند!...

    مرد ناشناس دومی: خوب بحث ما هم اینه که چه‌جوری این مساله رو برای مردم بیان کنیم؟

    مرد ناشناس اولی: عرض می‌کنم خدمت شما، ببینید ما حقیقتا در زمینه اطلاع رسانی، با مشکل روبرو هستیم! ما باید این قبیل سمینارها و میزگردها را بیشتر برگزار کنیم و اخبار و گزارشات آن را برای مردم بازگو کنیم، صدا و سیما و مطبوعات نقش مهمی را بر عهده دارند. اساتید حوزه و دانشگاه نیز باید تا تحقق کامل این هدف دست ما را بگیرند...

    کنفرانس به پایان می‌رسد. مرد اولی و دومی و حاج‌آقا، تازه از خواب نیمروز بیدار شده‌اند!

    فردای آنروز، تیتر اول نشریات کثیرالانتشار:

    دیروز با حضور کارشناسان و اساتید دانشگاه، کنفرانس موانع برقراری عدالت در جامعه برگزار شد. در این کنفرانس، بیش از 300 مقاله از اساتید مختلف مطرح و خوانده شد و پس از بررسی آراء و نظرات مدعوین، نتایج آن جهت اجرای دقیق و رعایت عدالت در جامعه، به ادارات، نهادها و سازمانها ابلاغ گردید!


        نظرات دیگران ( )

  • پیامبر صلی الله علیه و آله کانون مهر و محبّت
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 11:39 عصر

     

    حیات و زندگى و وجود پیامبر صلی الله علیه و آله ، بویژه مقام نبوّت و رسالت آن حضرت که در آیات قرآن و روایات مطرح است ، براى همه انسان‏ها در همه عصرها و قرن‏ها کانونى بى‏نهایت از مهر و محبّت و رحمت و رأفت است .

    قرآن در این زمینه مى‏فرماید : وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ 1

    و تو راجز رحمتى براى جهانیان نفرستادیم . لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ 2 .

    یقیناً پیامبرى از جنس خودتان به سویتان آمد که به رنج و مشقت افتادنتان بر او دشوار است ، اشتیاق شدیدى به  هدایتِ  شما دارد ، و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است .

    برگرفته از کتاب مهرورزی و عشق نوشته ی حسین انصاریان


     

     

     

     

     


        نظرات دیگران ( )

  • مقام معلم
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 11:39 عصر

    معلمی شغل نیست؛ معلمی عشق است. اگر به عنوان شغل انتخابش کرده ای، رهایش کن و اگر عشق توست مبارکت باد. کلام شهید رجائی

    این روزها حال و هوای خاصی پیدا کرده  ، هر جا که سر می زنم  بحث روز معلم و  اتفاقاتی که در این چند روزه اخیر رخ داده ، از جمله حرکت  نمادین  ریاست محترم جمهوری  در جمع  معلمین نمونه  که ایشان  بوسه بر دست معلم کلاس اولشون زدند. این حرکت  اظها نظر  بسیاری را در پی داشت  ،  از جمله  همانهائی که تا چندی پیش  رئیس جمهور را به  تعصب و تهجر  محکوم می کردنند ، این بار  این حرکت را  توهین  به مقدسات و خلاف شرع  معرفی کردند  ، بعضی ها هم این حرکت را تبلیغاتی و در راه هموار کردن  انتخابات  آینده اعلام کردند و بسیاری از نظرات دیگر

    این افراد کسانی هستند که به هر بهانه ای قصد تخریب افکار عمومی را دارند و از هر  اتفاقی  بهره برداری جناحی و سیاسی خودشون را انجام می دهند ولی اتفاقی که در  نهاد ریاست جمهوری افتاد  سیاسی بازی نبود .

    رئیس جمهور همان روز در سخنان خود معلمی را عشق پیامبری نامیدند و پیامبر را رحمت اللعالمین . بهتر است یادمان سخن مولا علی (ع) باشد که فر مودند هرکس نکته ای به من بیاموزد تا آخر عمر مرا بنده خویش کرده .

    تا حالا همه ما معلمینی داشتیم که شاید از نظر اخلاقی مناسب نبودن ویا افکاری داشتند که  غلط بوده و یا خیلی برنامه های دیگه داشتند  اما بخاطر اسم  معلم و مقام آن همواره مورد احترام بودند  .

    نظر شما چیه ؟؟

    می توان در سایه آموختن    گنج عشق جاودان اندوختن

    اول از استاد یاد آموختیم    پس سویدای سواد آموختیم

    از پدر گر قالب تن یافتیم    از معلم جان روشن یافتیم

    ای معلم چون کنم تو صیف تو    چون خدا مشکل توان تعریف تو

    ای تو کشتی نجات روح ما    ای به طوفان جهالت نوح ما

    یک پدر بخشنده آب و گل است    یک پدر روشنگر جان ودل است

    لیک اگر پرسی کدامین برترین    آنکه دین آموزدو علم یقین

     

    مرحوم استاد حسین شهریار

                            

        نظرات دیگران ( )

  • شعر و نوا
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 11:39 عصر

    این هم یه شعر و آهنگ در مورد رسول الله با اجرای گروه سرود موعود ، شعرش از آقای سید حسن عباسی ، آهنگسازی آقای هادی قاسمی ، تنظیم از حسین ذوالفقاری و تکخوانی‌ها هم آقایان سعید ابراهیمی و محمد مهدیزاده .

    سیب تنهایی

    چنان پیچده‌ام بوی تو را در سیب تنهایی که وحی عشق می‌ریزد بر این شعر اهورایی

    تو را پیچیده در شعر و گل و آینه می‌بینم که از آن سوی جنگل‌های باران خورده می‌آیی

    صدایت می‌چکد بر این سفال تشنه می‌دانم تو پایان تمام بغض‌های نا شکیبایی

    شکوه آخرین لبخند گل‌ها در نگاه توست تو ترکیب خلیل و موسی و نوح و مسیحایی

    نگاهت آتش طوری که در موسی نمی‌گنجد و دستت وارث زیباترین اعجاز بیضایی

    تو را با رقص مجنون آفرین بیدها دیدم که لیلی می‌تکانی بر دل مردان صحرایی

    کنار نام تو زانو زدم ای آبی سر مد مرا دریاب با آن چشمهای خیس زهرایی

     

    برای دانلود شماباید از راست کلیک برروی لینک بالا گزینه   save target asرا انتخاب کنید  

        نظرات دیگران ( )

  • نمونه‏هایى از اخلاق پیامبر (ص) (نقش مهر ورزی در هدایت انسانها )
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 11:39 عصر

    قسمت اول

    در سیره عملى پیامبر (ص) صدها نمونه از اخلاق نیک و زیبا وجوددارد که هر کدام نشانگر قطره‏اى از اقیانوس عظیم حسن خلق آن‏حضرت است، همان گونه که خداوند با تعبیر «و انک لعلى خلق‏عظیم; و همانا تو اخلاق عظیم و برجسته‏اى دارى‏» به این مطلب‏اشاره فرموده است.

    نظر شما را به چند نمونه از آن‏ها جلب‏مى‏کنیم: 1- عدى بن حاتم مى‏گوید: «هنگامى که خواهرم سفانه به اسارت‏سپاه اسلام درآمد و من به سوى شام گریختم، پس از مدتى خواهرم‏با کمال وقار و متانت ‏به شام آمد و مرا در مورد این که‏گریخته‏ام و او را تنها گذاشتم سرزنش کرد، عذرخواهى کردم، پس‏از چند روزى از او که بانویى خردمند و هوشیار بود، پرسیدم:«این مرد (پیامبر اسلام) را چگونه دیدى؟» گفت: «سوگند به‏خدا او را رادمردى شکوهمند یافتم، سزاوار است که به اوبپیوندى که در این صورت به جهانى از عزت و عظمت پیوسته‏اى‏».

    با خود گفتم به راستى که نظریه صحیح همین است، به عنوان پذیرش‏اسلام، به مدینه سفر کردم، پیامبر (ص) در مسجد بود، در آن جا به‏محضرش رسیدم، سلام کردم، جواب سلامم را داد و پرسید:کیستى؟ عرض کردم عدى بن حاتم هستم، آن حضرت برخاست و مرا به‏سوى خانه‏اش برد، در مسیر راه با این که مرا به خانه مى‏برد،بانویى سالخورده و مستضعف با او دیدار کرد، اظهار نیاز نمود،پیامبر (ص) به مدتى طولانى در آنجا توقف کرد و آن بانو را درمورد تامین نیازهایش راهنمایى فرمود. با خود گفتم:«سوگند به خدا این شخص پادشاه نیست.»

    سپس از آن جا گذشتیم وبه خانه رسول خدا (ص) وارد شدم، پیامبر (ص) از من استقبال وپذیرایى گرمى نمود، زیراندازى که از لیف خرما بود، نزدم آوردو به من فرمود: بر روى آن بنشین. گفتم: بلکه شما بر آن‏بنشینید. فرمود: نه، شما بر آن بنشین، خود آن حضرت بر روى‏زمین نشست، با خود گفتم: این نیز نشانه دیگر که آن حضرت،پادشاه نیست. سپس مطلبى از دینم را که راز پوشیده بود بیان‏فرمود، دریافتم که او بر رازها آگاهى دارد، و فهمیدم که‏پیامبر مرسل مى‏باشد، بیانات و پیشگوییها و مهربانى‏هایش مراشیفته‏اش کرده و همانجا مسلمان شدم.»

    2- در جنگ خیبر که با حضور شخص پیامبر (ص) در سال هفتم هجرت‏رخ داد، پس از پیروزى سپاه اسلام بر سپاه کفر، جمعى از یهودیان‏به اسارت سپاه اسلام درآمدند، یکى از اسیران، صفیه دختر حى بن‏اخطب (دانشمند سرشناس یهود) بود.بلال حبشى، صفیه را به همراه زنى دیگر به اسارت گرفت و آن‏ها رابه حضور پیامبر (ص) آورد، ولى هنگام آوردن آن‏ها اصول اخلاقى رارعایت نکرد، و آن‏ها را از کنار جنازه‏هاى کشته‏شدگان یهود حرکت‏داد، صفیه وقتى که پیکرهاى پاره پاره یهودیان را دید بسیارناراحت‏شد و صورتش را خراشید، و خاک بر سر خود ریخت، و سخت‏گریه کرد.


    هنگامى که بلال آنها را نزد پیامبر (ص) آورد،پیامبر (ص) از صفیه پرسید: «چرا صورتت را خراشیده‏اى و این‏گونه خاک‏آلود و افسرده هستى؟! » صفیه ماجراى عبورش از کنارجنازه‏ها را بیان کرد، رسول اکرم (ص) از رفتار غیر انسانى و خلاف‏اخلاق اسلامى بلال حبشى ناراحت‏ شده و بلال را سرزنش کرده و فرمود: «ا نزعت منک الرحمة یا بلال حیث تمر بامراتین على قتلى‏رجالهما; اى بلال! آیا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو رخت‏بربسته که آن‏ها را از کنار کشته‏شدگانشان عبور مى‏دهى؟! چرابى‏رحمى کردى؟»


    جالب این که پیامبر اکرم (ص) براى جبران رنج‏ها و ناراحتى‏هاى‏صفیه، با او ازدواج کرد، سپس او را آزاد، و بار دیگر باپیش ‏نهاد صفیه با او ازدواج نمود و به این ترتیب، ناراحتى‏هاى اورا به طور کلى از قلبش زدود.


    3- در ماجراى جنگ حنین که در سال هشتم هجرت رخ داد، شیماءدختر حلیمه که خواهر رضاعى پیامبر (ص) بود، با جمعى از دودمانش‏به اسارت سپاه اسلام درآمدند، پیامبر (ص) هنگامى که شیماء را درمیان اسیران دید، به یاد محبت‏هاى او و مادرش در دوران‏شیرخوارگى، احترام و محبت‏شایانى به شیماء کرد. پیش روى اوبرخاست و عباى خود را بر زمین گستراند، و شیماء را روى آن‏نشانید، و با مهربانى مخصوصى از او احوال‏پرسى کرد، و به اوامر فرمود: «تو همان هستى که در روزگار شیرخوارگى به من محبت‏کردى...» (با این که از آن زمان حدود شصت‏سال گذشته بود).


    شیماء از پیامبر (ص) تقاضا کرد، تا اسیران طایفه‏اش را آزادسازد، یامبر (ص) به او فرمود:«من سهمیه خودمرا بخشیدم،و در مورد سهمیه سایر مسلمانان،به تو پیشنهاد مى‏کنم که بعد از نماز ظهر برخیز و در حضورمسلمانان، بخشش مرا وسیله خود قرار بده تا آنها نیز سهمیه خودرا ببخشند.


    شیماء همین کار را انجام داد، مسلمانان گفتند: «ما نیز به‏پیروى از پیامبر (ص) سهمیه خود را بخشیدیم.»


    سیره‏نویس معروف‏ابن هشام مى‏نویسد: «پیامبر (ص) به شیماء فرمود: اگر بخواهى باکمال محبت و احترام، در نزد ما بمان و زندگى کن، و اگر دوست‏دارى تو را از نعمت‏ها بهره‏مند مى‏سازم و به سلامتى به سوى قوم‏خود بازگرد؟» شیماء گفت: مى‏خواهم به سوى قوم خود بازگردم.پیامبر (ص) یک غلام و یک کنیز به او بخشید و این دو با هم‏ازدواج کردند، و به عنوان خدمتکار خانه شیماء به زندگى خودادامه دادند.

                                                                                                        


                                                                   

        نظرات دیگران ( )

  • چشم دل باز کن ..............
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 11:39 عصر

     امروز مثل همیشه وقتی کلاس درس تموم شد بسمت ماشینم رفتم  و بازم مثل همیشه  بدنه ماشینم پر بود از نوشته ها و یادگاری هائی که دانش آموزان کلاس با نوک انگشتشون  کشیده بودند  آخه این روزا  گردو غبار زیادی آسمان بوشهر را فرا گرفته به همین دلیل اثر گردو غبار همه جا مشاهده میشه  بخصوص روی ماشین بنده که جون میده برا یادگاری نوشتن .

    خلاصه امروز ماشین من هم پر بود از نوشته وعکسهای  عجیب وغریب اولش خیلی  عصبانی شدم  و پیش خودم گفتم  کارتون رو تلافی می کنم . وقتی خونه رسیدم  خواستم ماشینم رو تمیز کنم که چشمم افتاد رو کاپوت ماشین نوشته بود قاسمی ..........  ، رو درب  جلو ماشین عکس یه موتور سیکلت کشیده شده بود که داره تک چرخ میزنه یه کم عقب تر نوشته بود  فروشی  ،  رفتم  طرف دیگه ماشین  اونجا هم یه قلب بود که یه تیر خورده بود وسطش  ،  شیلنگ آب رو برداشتم  که چشمم به شیشه عقب افتاد  نوشته بود لطفا مرا نشوئید  ،  نمیدونم چی شد که به یک باره یاد موضوعی افتادم که نظرم به کلی عوض شد  یاد جمله (معلمی شغل انبیاست ) امام راحل افتادم . وقتی به یاد   حضرت محمد (ص) که   در راه رسالتش  سختی های زیادی را تحمل کردند  افتادم   از خودم خجالت کشیدم  ،  چطور من میتونم  به معلم بودن خودم بنازم   .

    مگه بچه ها چی روی ماشین من نوشته بودن که من می خواستم تلافی کنم  ، یک بار دیگه نگاهم  به خط خطی های روی ماشین افتاد این بار به جز مهر و محبت بچه ها چیز دیگه ای ندیدم .  انگار اونا با نوک انگشتشون   لطیف ترین لحظه زندگی شغلی منو نقاشی کرده بودند .

     


        نظرات دیگران ( )

  • نقش اخلاق در سیره عملى پیامبر اسلام (ص
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 11:39 عصر

    در قرآن مجید، به نقش اخلاق پیامبر (ص) درپیشرفت اسلام و جذب ‏دل‏ها تصریح شده است، آن جا که مى‏خوانیم: «فبما رحمة من الله‏لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم‏و استغفر لهم و شاورهم فى الامر; اى رسول ما! به خاطر لطف ورحمتى که از جانب خدا، شامل حال تو شده، با مردم مهربان‏گشته‏اى، و اگر خشن و سنگدل بودى، مردم از دور تو پراکنده‏مى‏شدند، پس آن‏ها را ببخش، و براى آن‏ها طلب آمرزش کن، و درکارها با آن‏ها مشورت فرما.»

    ازاین آیه استفاده مى‏شود که : 1- نرمش و اخلاق نیک، یک هدیه الهى است، کسانى که نرمش ندارند،از این موهبت الهى محرومند; 2- افراد سنگ‏دل و سخت‏گیر نمى‏توانند مردم‏دارى کنند، و به جذب‏نیروهاى انسانى بپردازند; 3- رهبرى و مدیریت صحیح با جذب و عطوفت همراه است; 4- باید دست‏شکست‏خوردگان در جنگ و گنهکاران شرمنده را گرفت وجذب کرد (با توجه به این که شان نزول آیه مذکور در موردندامت فراریان مسلمان در جنگ احد نازل شده است); 5- مشورت با مردم از خصلت‏هاى نیک و پیوند دهنده است که موجب‏انسجام مى‏گردد.

    پیامبر اسلام (ص) علاوه بر این که ارزش‏هاى اخلاقى را بسیار ارج‏مى‏نهاد، خود در سیره عملى‏اش مجسمه فضایل اخلاقى و ارزش‏هاى والاى‏انسانى بود، او در همه ابعاد زندگى با چهره‏اى شادان و کلامى‏دلاویز با حوادث برخورد مى‏کرد.

    به عنوان مثال، درتاریخ آمده‏است:در سال نهم هجرت هنگامى که قبیله سرکش طى بر اثر حمله‏قهرمانانه سپاه اسلام شکست ‏خوردند، عدى بن حاتم که از سرشناسان‏این قبیله بود به شام گریخت، ولى خواهر او که «سفانه‏» نام‏داشت‏ به اسارت سپاه اسلام درآمد.

    سفانه را همراه سایر اسیران به مدینه آوردند و آنان را درنزدیک مسجد در خانه‏اى جاى دادند، روزى رسول خدا (ص) از آن‏اسیران دیدن کرد، سفانه از موقعیت استفاده کرده و گفت: «یا محمد هلک الوالد و غاب الوافد فان رایت ان تخلى عنى، و لا تشمت ‏بى احیاء العرب، فان ابى کان یفک العانى، و یحفظ الجار، و یطعم‏الطعام، و یفشى السلام، و یعین على نوائب الدهر;

    اى محمد!پدرم (حاتم) از دنیا رفت، و نگهبان و سرپرستم (عدى) ناپدید شدو فرار کرد، اگر صلاح بدانى مرا آزاد کن، و شماتت و بدگویى‏قبیله‏هاى عرب‏ها را از من دور ساز، همانا پدرم (حاتم) بردگان‏را آزاد مى‏ساخت، از همسایگان نگهبانى مى‏نمود، و به مردم غذامى‏رسانید، و آشکارا سلام مى‏کرد، و در حوادث تلخ روزگار، مردم‏را یارى مى‏نمود.»

    پیامبر اکرم (ص) که به ارزش‏هاى اخلاقى، احترام شایان مى‏نمود، به‏سفانه فرمود: «یا جاریة هذه صفة المؤمنین حقا، لو کان ابوک مسلما لترحمناعلیه; اى دختر! این ویژگى‏هایى که برشمردى، از صفات مؤمنان‏راستین است، اگر پدرت مسلمان بود، ما او را مورد لطف و رحمت‏قرار مى‏دادیم.» آنگاه پیامبر (ص) به مسؤولین امر فرمود:«خلوا عنها فان اباها کان یحب مکارم الاخلاق; این دختر را به‏پاس احترامى که پدرش به ارزش‏هاى اخلاقى مى‏نمود، آزاد سازید.».


    آن گاه پیامبر (ص) لباس نو به او پوشانید، و هزینه سفر به شام‏را در اختیار او گذاشت، و او را همراه افراد مورد اطمینان به‏شام نزد برادرش رهسپار کرد.


    برگرفته از سایت منادی                                      

     

     


        نظرات دیگران ( )

  • راههای ترویج سیره ی نبوی
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 11:39 عصر

    قسمت اول : 

    خلق نیکو

    انسان های بزرگ با برخورد و خلق و خوی بزرگشان از دیگران متمایز می شوند . حسن خلق و گشاده رویی از بارزترین صفاتی است که در معاشرت اجتماعی باعث نفوذ محبت می شود و در تأثیر سخن اثری شگفت انگیز دارد . به همین جهت خدای تبارک و تعالی پیامبران و سفیران خود را انسان هایی عطوف و نرم خو قرار داد تا بهتر بتوانند در مردم اثر گذارند و آنان را به سوی خود جذب نمایند .
    این مردان بزرگ برای تحقق بخشیدن به اهداف الهی خود ، با برخورداری از حسن خلق و شرح صدر ، چنان با ملایمت و گشاده رویی با مردم رو به رو می شدند که نه تنها هر انسان حقیقت جویی را به آسانی شیفتة خود می ساختند و او را از زلال هدایت سیراب می کردند ، بلکه گاهی دشمنان سنگدل را نیز شرمنده و منقلب می کردند . بزرگواری و عظمت شخصیت پیامبر اکرم (ص) که خدای متعال بدان تصریح فرموده :
    انک لعلی خلق عظیم . 1
    به درستی که تو به اخلاق پسندیده و بزرگی آراسته شده ای .
    مورد اذعان مخالفان او نیز بود ؛ چرا که پیامبر این موضوع را جزء استراتژی های دعوت خویش قرار داده است . بسیاری از مخالفان سرسخت رسول گرامی اسلام (ص) پیش از آنکه با منطق زبان یا شمشیر پیامبر ، تسلیم شوند ، از درون مقهور عظمت اخلاق نیکوی او شدند .
    بر این اساس ، پیامبر (ص) نیکوترین برخورد را با یاران خود داشت به طوری که همه مجذوب دیدار و مشتاق همنشینی با او بودند . این رفتار عالی بود که آنها را جذب پیامبر (ص) می کرد و فرصت مناسب را برای هدایت آنها فراهم می ساخت . لذا بسیجیان سلحشور باید در برابر عموم مردم ، مهربان ، خوش خلق و دلسوز باشند ، با آنان خوش رفتاری نموده ، به کمکشان بشتابند ، در غم و شادی مردم سهمی باشند و با چهره ای متبسم ، مؤدب و خوش خویی با آنان رو به رو شوند و از این طریق سبب ترویج تفکر بسیجی و پیوند با مردم باشند .

     

    پی نوشت :
    « درسهایی از سیره محمد پیامبر اعظم(ص) » نشر سازمان تحقیقات و مطالعات بسیج


     


        نظرات دیگران ( )

    <   <<   26   27   28   29   30   >>   >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • ## درخواست رسانه‌های بیگانه از سران اصلاحات ##
    ## عکس:دیدار کروبی با سفیر سابق انگلیس ##
    ## منوشه امیر: برای مقابله با خطر شیعه باید از سبزها حمایت کرد!
    ## شیمون پرز: مخالفان به نیابت از ما می جنگند ##
    ## درخواست انگلیس از ایران: روابط خود را با ما کاهش ندهید ##
    ## اعتراض شدید تشکل های دانشجویی نسبت به نامه سید حسن خمینی ##
    آبروی همه مسلمانان؛ اشک ما را چرا درآوردی؟:
    آنچه من دیدم و نحوه زندگی آیت ا? خامنه ای
    نماز جمعه سیاسی Top2009 - موسوی با کلی محافظ بعد 20 سال در
    میر حسین موسوی - به کجا چنین شتابان ؟؟ - 2
    میر حسین موسوی - به کجا چنین شتابان ؟؟
    پاسخ آیت الله یزدی در واکنش به نامه هاشمی رفسنجانی ** مهم
    رنجنامه جمعیت ایثارگران خطاب به هاشمی رفسنجانی
    مهم ** نامه هاشمی رفسنجانی به رهبر انقلاب ** مهم
    تصویر و اتهامات برخی عاملان سایت‏های مستهجن- مستند شوک
    [عناوین آرشیوشده]