سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بخشندگی و دلاوری، صفاتی ارجمند هستند که خداوند سبحان، آنها را در وجود هرکه دوستش بدارد و آزموده باشد، می نهد . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----588135---
بازدید امروز: ----30-----
بازدید دیروز: ----130-----
جستجو:
  • اوقات شرعی
    آرشیو اردیبهشت 1386 - طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی
     
     
  • درباره من
  • لوگوی وبلاگ
    آرشیو اردیبهشت 1386 - طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی

  • فهرست موضوعی یادداشت ها
    آیت الله یزدی در واکنش به نامه هاشمی رفسنجانی . رضا فاضلی عودلاجان تهران مدارس نوشیروان پریوش سرهنگ نصیری . شهرام همایون فروش دختران در دبی . علیرضا میبدی دادگاه مصطفی رمضان پور پسر خاله زن میبدی هما احسان . ماهواره ملی امید تماشای مسیر زنده پرتاب مدار کره زمین . مستهجن مضلین مستهجن سکس شوک مستند شوک مرکز بررسی جرائم سازمان . میر حسین موسوی عضو فعال ستاد مرکزی آشوب عضویت شورای مرکزی سازمان . نحوه زندگی آیت‏ا? خامنه‏ای دیده . نخست وزیر ترکیه رجب طیب اردوغان غزه رییس رژیم صهیونیستی . نماز جمعه تصاویر حاشیه رفسنجانی موسوی . همسر مصطفی تاج زاده سازمان مجاهدین انقلاب مجمع زنان اصلاح طلب حس .
  • مطالب بایگانی شده
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من
  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
    < type="text/java" src="http://www.iransohrab.ir/js/IranSohrab-link.js">





    Powered by WebGozar

    وضعیت من در یاهو
  • آوای آشنا
  • ترکیدن نوشت !
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:46 صبح

    روزمرگی نوشت

    *صبح که علنا کلاس هاتو دودر میکنی و میخوابی تا 9...

    *چه هوای بدی شده...همه اش خوابی ..همه اش بی خوابی!!!

    *قطار مشهد _یزد با 6 ساعت تاخیر مامانت رو واست میرسونه..وای فردا یه نهار خوب افتادیم !

    *شب گذشته با سید جوووووووووون کلی یاد قدیم کردی و الان لبخند میزنی و میگی :شکر...

    *اولین نوشته و برگزیده..بازم تابلو !

    *گلکت تماس میگیره و کلی رویه ات رو تقویت میکنه..تو چشمای من نگاه کن..خیلی دوست دارم گلم !

    ()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()

     روزمرگیه دل نوشت

    *از صبح همه وجودت بی اختیار عرق میکنه ...بغضی تو سینه اته...بدتر از هم اون تنگی نفست هم !!!

    *حاضری میزنی ولی....از فردا میترسی....

    *مامان از حرم میگه و دلت میره همون کنج انقلاب کز میکنه...جز 4 ..با صلوات!!واسه شروع یه دوره جدید سوژه ی خوبیه !

    *میخوای نکم خورشون بشی..یه دوش میگیری غسل میکنی و وضو میگیری بازم دستت میلرزه که اون تیکه نون روبگیره ..ولی میگیره و نمک خور میشی..چند روز چند دقیقه تا نمکدون شکستن!!!

    *باید می ترکید که ترکید...السلام علیک یا مولای یا ابامحمد الحسن بنعلی الهادی و رحمه الله و برکاته..

    *اون تسبیح رو فشار میدی وباز دلت اون کنج نجف رو میخواد...سهله چی؟؟دلت هوای حیاط بزرگ و بزگوار سهله رو کرده...ولی امشب 5 شنبه است...دعای کمیل بین الحرمین...

    *مثل دیوونه ها به آسمون نگاه میکنی و دنبال رنگین کمون میگردی ولی مثلیکه نور ماه کمه نمیشه رنگین کمون رو دید...تا کی منتظر بودن ؟؟؟

     

    ()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()

    سخنی با رفیقِِ دلم ...

    حاضریم رو زدم..امروز روز خوبی نبوده واست ولی به امشب خیلی خیلی یقین دارم...

    راستی زیارتت قبول ....امشب!!!!

    از فردا میترسم ...چیکار میکنی هان ؟!!!

     


        نظرات دیگران ( )

  • سوال نوشت !
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:46 صبح

    *بازم باید جو رو بسازی..خارج شدن از اون یعنی بازم خطا !!!پس چرا خارج میشم ..؟؟

    45* دقیقه رفت رو فقط توی فکر دیشب هستی ....واقعا وحشتناک بود...بعضی وقتا میمونم پس این همه نمازی که میخونه چرا اثری روش نداره..واقعا چرا؟؟...الله اعلم !

    *میدونی امروز هوس کردم بشینم با ظرافت خاصی تک تک موهای این استاد قاطیه رو بکنم...

    واسه خودش اعجوبه ایه !کار قشنگ تری سراغ دارین ؟؟

    *حساب 2*2 میکنی و میبینی دو با دو برابر نیست...کفه ترازوت برابر نیست ...نمیتونی یکی رو کم کنی اون یکی رو زیاد میکنی ...خوبه نه ؟؟؟

    باید بهش میگفتم...اونم یکی مثل خودم..نیاز داره که تغذیه بشه..7دقیقه و 30 ثانیه رو کامل نگاه به خدا کنی که همون بشه که باید بشه ...میشه دیگه ..نمیشه ؟؟؟

    *عقب موتوری نوشته بود:قشنگ ترین گناه زندگیم تویی...

    یاد حرف یکی افتادم:همه کاری واسه رفقام میکنم ولی حاضر نیستم به خاطرشون جهنم برم..

    من چی باید بگم ؟؟؟

    *ساعت های خوابم داره به فلک میکشه ... چه کنم ؟(تو ضیحات:بیزحمت با لهجه یزدی خوانده شود )یه راه حلی بدید بابا!!!

    *میری پیش دی ار جون و بهت میگه:دوسال باهاته...یه شب درمیون ...واقعا رفیق بدیه !!وقتی قدر نمیدونی همین میشه ..نه ؟

    *بازم رفت .....اول میگی نمیری بعد میخوای بری...اصلا بچه جون مگه دست توهه که بهونه میگیری...بچه لوس نمیکنیم که ..مگه نه؟

    *چه زود پنج شنبه میشه ....بازم شروعی دوباره...ظلمت نفسی !ولی تا کی ؟

    *و چه معصومانه اون کودک واسه ماه دست تکون میده....شاید به خاطر اون یه بار تمومش کردم..پاکیه  بچه ها تموم شدنیه ؟؟

    ()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()

    سخنی با رفیقِِ دلم ...

    *بابت نوازش های دیشبت تشکر.....چقدر ارامش بخشه توی بغل یکی گریه کردن و آروم شدن..مخصوصا اگه من ِ جسمی نباشه !

    *مسافری و واسه اولین باره دلشوره ندارم..باید خودمو اماده کنم ...فردا مهمونیه ....بابا کمکم کن دیگه !!!میدونم همه تلاشت رو داری میکنی ولی خواهشا بیشتر ...

    *نگاه تو جیبت نکنی ها....بزار فقط خودشون ببیند ..تو هم نبین...خجالت میکشه ..حالا یا با معرفت یا بی معرفت!


        نظرات دیگران ( )

  • م ع ل م نوشت !
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:46 صبح

    بهترین روز معلم ...

    همیشه توی ذهنم بود که معلم های آدم جز اینکه بهت میگن :2*2=4 یا اینکه ماهی دوزیسته یا نه ؟(حالا هست یا نه نمی دونم )مگه چی کار واست میکنند ..بازم معلم دینی (یا همون تعلیمات اسلامی)حداقل یه چیزی بهت میگه که به درد دنیاو  آخرتت بخوره البته اگه آدم باشی .....

    بعدا که بزرگتر شدم واسم وسال بود خریدن گل و هدیه اونم واسه مدیر مدرسه چه فایده داره..مدیری که شاید حتی اسمت رو ندونه...بعدها که دانشجو شدم فهیدم روز معلم چیز بیخودیه..چون تعهدی وجود نداره...!!!(خدایی طرز فکر  رو حال میکنید؟؟)

    تا این مدت اخیر که یادم مییاد رفتارها..برخوردها...و میبینم من بزرگ شده ی دستان همون معلم ها و مدیرها هستم....همون مدیری که هیچ کدوم رو نمیشناخت اما وقتی میدیمون میخندید و میگفت:چه طوری خانومم؟انگار  رفیقیم...

    دیروز نا خود اگاه یاد مدیر دوران راهنمایی افتادم ...جدا از اینکه خیلی بچه نازی بودم و همه دوستم داشتند مدیریمون تنها کسی بود که توی 12 سال تحصیل من دوسش داشتم (بله !همه رو راحت دوست نداریم که..دوست داشتنمون قیمیته !!!)

    امروز میدونستم این فنچا مییان خونمون ....بازم زود ردم از خونه بیرون...

    گل فروشی...اوه اوه چه خبر بود .....بابا ملت مد شدن ...زمون ما که کسی دسته گل نمیگرفت اونم 5تا 5تا!!!

    رسیدم به مجتمع....سرسرونه دبیرستان رو رد کردم وبا شوق خاصی وارد راهنمایی شدم..مدرسه همون بود..همون گوشه ی پاتوقمون...همون کتابخونه..همون اینه روبرو دفتر ...همون اتاق بهداشت!!!

    و همون دفتر...داخل که شدم هیچ کس اشنا نبود..دلم گرفت..که یه دفعه یکی با اغوش باز اومد سراغم و گفت:خوش اومدی دختر گلم....اره خانوم ناظم بود..همونی که خیلی وقت ها دعوام کرده بود که چرا اینقدر غیبت داری....گفتم اومدم خانوم مدیر رو ببینم...و انتظار...

    لحظه ی باور نکردنی بود....وقتی وارد شد یه لحظه موجش گرفتم..اون ابهتش...و اون لبخندش...اروم بوسیدمش و سر گذاشتم رو شونه اش و گریه کردم...سرمو بلند کردو گفت:چی کار میکنی ولی چشماش پر اشک بود...

    زنگ تفریح خورد و معلم ها یکی یکی می اومدن...همه همون بودن..دریغ از یک درجه تغییر !!!!ولی من مثل دیوونه ها زل زده بودم به مدیرمون و داشتم لذت میبردم...اون مقنعه چونه دار و اون مانتو ساده که همیشه همه جا بهم یاد داد ساده بودن رو ...اون لحن آروم بهم یاد داد صبور باشم....وقتی بهشون گفتم نجف یادتون کردم ...دیدم دیگه جلو اشکشو نتونست بگیره و جاری شدنش رو دیدم....منم مثل یه بچه توی اون اشک ها داشتم اروم میگرفتم..

    وقتی گفتم هیچ وقت اون چادر سفید نمازیتون رو یادم نمیره ...لبخندی زد که همه دنیام شد ...

    یادمه دوران مدرسه خیلی بچه ها یه معلم رو میپرستیدن ولی من نه .....نمیدونم شاید خیلی غد بودم ...بماند که چقدر همه دوستم داشتن ...

    بهش گفتم:واسم دعا کنید..خیلی گیرم خانوم...گفت دیدن دختری مثل تو شاید بهترین هدیه بود..وقتی ادم امثال تورو میبینه خستگیش بیرون میره..ولی من بازم اشک میریختم....و چه سبکبالانه پرواز کردم...

    بیرون که اومدم بغضم زیادتر شد..همون مسیر چندساله...7سال!!!!

    همون کتابخانه که پاتوق گاه بچه های مجتمع بود...و همون لبنیاتی شیکه و همون کیوسک تلفن...

    و همون مدرسه پسرونه . ...وهمون مغازه پسر زرتشتیه....انگار بچه شده بودم...تند تند قدم برمیداشتم و گریه میکردم....هنوزم همون بغض رو دارم...ولی قشنگترین روز معلمم رو تجربه کردم.....

    ()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()

    *بماند که کلی مهمون داشتم

    *بماند که امروز باز زیر دستای حریص اون دندونپزشک پر حرف گیر افتادم

    *بماند که باز جلسه شبستان بود و حوصله نداشتم ....

    *بماند که به پاهام هم داره سرایت میکنه

    *بماند که تو ِ من هم نگران بود .....

    *بماند که باز اومدم خونه اول و 40 روز شد10 روز !

    ()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()

    سخنی با رفیقِِ دلم ...

     

    امونتی خبری نیست...این دفعه راحت برو..اگه قرار باشه هر باری میره وبرمیگرده همون همون باشه که....همون بهتر که نره!

    رفتن زیارت و اذن دخول ندادن...رفتن به سمت احرام شدن و نداشتن چادر سفید یعنی چی ؟؟؟هان !!!بازم حق نمیدی ؟؟؟؟


        نظرات دیگران ( )

  • مرگ...
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:46 صبح

      سلام
      انا لله وانا الیه راجعون
      چند بار این جمله رو تا حالا گفتی؟!؟!چند بار شنیدی؟!؟چند بار خوندی؟!؟!
      وقتی برسی به خونه خدا این جمله رو خیلی خوب می فهمی! خیلی خوب! تازه می فهمی که این جمله یعنی چی! البته یه جای دیگه هم کاربرد داره! هممون می دونیم...
      این پست رو برای دل خودم می زنم...
      نمی دونم دور وبر شما چه جوریه؟!؟! اینجا که اوضاع خیلی خرابه! اینقدر خبر مرگ شنیدم که دارم داغون می شم. امیدوارم شما به چنین بلایی دچار نشید...همه هم عزیز یه خونواده ای... .
      تو سال گذشته هم همین طور...اینقده مجلس ختم وترحیم رفتم که اعصابم خط خطی شده...آخه من اصلا دل اینجور جاها رفتن رو ندارم...اگه فامیل دور هم باشه نمی رم...اما سال گذشته اینقده از این جور مجلس ها تنهایی رفتم که نگو...(اقوام دوستام بودند...)
      به قول یه بنده خدایی چی می شد هیچی نمی مرد، هیچکی هم به دنیا نمیومد...هممون همین که بودیم ، می موندیم...
      وبه قول یه نفر دیگه...اگه قبل از بوجود اومدن تو ، یکی این دعا رو می کرد و دعاش مستجاب می شد بازم همین رو می گفتی؟!؟!؟!
       ولی برام خیلی دعا کنید ، اعصابم خط خطیه!
       برای پایان نامه ام هم دعا کنید ... خیلی زیاد... واقعا لازم دارم.
     

        نظرات دیگران ( )

  • تکرار نوشت !
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:46 صبح

    *بازم شب رو تا نیمه بیداری و اون کلاس با حضور قیافه !!!

    *جمکران هم یه جورایی کنسل شد ...

    *بازم اون اعوذ که داغترت میکنه اما....نمیفهمی دیگه !!!

    *یاد مدیر دوران راهنماییت میکنی با اون چهره ی همیشه نورانیش....بغض میکنی ..احساس میکنی تو این موقعیت بهش نیاز داری....تا فردا!

    *12تا 5 میخوابی و بازم خوابت مییاد...

    *مهمونی دعوتی و تازه یه جا قرار ملاقاتم داری...شیطونه میگه هردوتاشو دودر کنی وبخوابی

    ()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()

    تو ِ من

    *و اون نگاه های توی من که پر غمه ...و اون من تو که نمیتونه آرومت کنه ...چه دنیای بی شعوری !!!

    *فضول خانوم ...نپرس..تا کی ؟؟؟غریبی میکنم !

    *برای اولین بار خودت رو مهم میبینی ...نه وسیله بلکه یه هدف ولی دست نیافتنی !

    *و یه فیلم...اصرار و خواهش های ممتد و نتیجه های مسخره ...نــــــــــــــــــــــه!

    *آدم میتونه رباط باشه...بخوره ..حرف بزنه ..گوش کنه..نگاه کنه....عجب دور از  انتظار !

    *کنترل هم خوب چیزیه....چرا وقت نمیزاریم فکرکنیم..فکر نکردن ها باعث تکرار اشتباهات میشه نه فراموش کردنشون!

    *

    اخه خره خیلی خ...ای !!یه بار دیگه هم گفته بودم نه ...چه نیشخند بی مزه ای !!!

    ()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()

    سخنی با رفیقِِ دلم ...

    پیش بینی کردی که بی حوصله میشم ...شدم !از این به بعد پیش بینی هاتو خوش بینانه تر کن ...خواهشا !!!

    دعا کردی؟ممنون..خدا خواست که دعا کنی چون قراره مستجاب بشه ...یه روز مستجاب میشه ولی کی؟؟؟


        نظرات دیگران ( )

  • این وبلاگ برای چیست؟
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:46 صبح

     

    این وبلاگ را گذاشته ام برای بعضی حرف ها که جایش در وبلاگ های دیگر نیست

      همین


        نظرات دیگران ( )

  • روز نوشت نیست ..
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:46 صبح

    حالم بده....

    وقتی شنیدم>> احمد قصابان<<، مدیرمسوول نشریه دانشجویی«سحر» دانشگاه امیرکبیر بازداشت شد.زدم به سیم آخر....

    وقتی من میدونم  او از اعضای دفاع از حقوق شیعه است و وقتی میشنوی که میگن عوامل خارجی به وسیله عوامل داخلی قصد هتک حرمت دارند دلت میترکه که بابا جمع کنید عوامل بیگانه رو...بیاین خودتون رو جمع کنید...

    آخه این چه راه و روشی است که ملت را خفه نگه دارید تا اینکه بترکه ...(حادثه کوی دانشگاه)

    یا اینکه آزاد بزارید و به نفع خودتون سوئ استفاده کنید (همون حادثه حضور م.ا در امیرکبیر)و بعد بزن و بگیر !!

    اون روز هم وقتی رسیدیم امیرکبیر هنوز شلوغ نشده بود..یادمه آقای م .ب  همراهمون نمی اومد که خطرناکه و اولین کسی هم بود که دستگیر شد ..و علت بازجوی اون این مطرح شد که :گوشه گیری شما در اون مجمع به منظور کنترل اوضاع بود..درسته ؟؟

    بماند که چقدر توی راه برگشت اذیتمون کردند !

    اخه !!

    استغفرالله ....

    خیلی بده آدم جوش بیاد ..وقتی که ادعا(صحت داره فقط ادعا نیست) میشه این نشریات تقلبی است مگه اون هیئت ناظر برنشریات دانشگاه کوره که سریال اون نشریات رو چک کنه با آرشیو؟؟؟که قضیه واسه اون دانشجو سنگین تموم نشه ...بابا اینا نخبگان ایران هستند ..هواستون هست ؟

    من موندم اون اعضای محترم نظارت بر نشریات دانشجویی پول میگیرن چی کار میکنند..

    یادمه روزی که حراست ازم خواست برم پیششون واسه .....اول رفتم پیش مسئول نظارت بر نشریات که یه نسخه بایگانی از نوشته های قبلی رو بگیرم دیدم به به ..خانوم محترم تو بغل آقای محترم تر دارند ...

    تا کی حرف نزنم..اون روز هیچی نگفتم تا زمانی که از طرف حراست دانشگاه میل شخصیم هک شد ...و چه خوب که آدم کنف بشه !!!

    از چی به چی رسیدم ؟؟؟

    خب حالا هتک حرمت شد درست اعتراضات رو چرا اینجوری پراکنده میکنند ..

    وقتی اون پسره بعد نماز جمعه بلند بلند داشت متن اعتراض نامه دانشجویان رو میخوند توسط نیروهای منسجم و معتقد نماز جمعه گرفته شد و خفه شد !!!!!!!و جمع اون اعلامیه از میون دانشجوها...

    همین میشه که اونوقت یه نشریه غیر دانشجویی میتونه توی خوابگاه های دانشگاه با تیراژ 8000تا 9000تا فروش بره..اونم با مدیریت یه کمونیست !!

    حالا بیاین و این همه بی برنامه پیش برین ...حالا مدیر نظرات بر نشریاتتون رو یه مشت آدم بچه بزارین که از حزب و انجمن و جامعه هیچی ندونند ...حالا بزارید نشریات تشکل های دانشجویی خفه شن ..ببینید کجا کی چی کار میکنه ...

    وقتی نوبت تربیون آزاد پیام جنبش میشه همه نگاه میکنند به مسئولین حراست که ببینید کی رو زیر نظر داره و منتظرن ببینید چند روز بعد اخراج میشه ....

    گل سر سبد همه هم که بسیجه ..الهی قربونشون برم که اینقدر با همه هماهنگند...راه رضای خدا یه بار نشد یه اتفاق بیوفته و انجمن و بسیج یه نظر رو داشته باشند ..بماند دعوای تن به تن اون روز توی سالن مطالعه که بدون دخالت حراست بود چون بسیجیان متعهد دخالت داشتند !!!

    حالم بده !!!!

     پ ن :ترکیدم شرمنده !


        نظرات دیگران ( )

  • این مطلب عنوان ندارد!
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:45 صبح

    بسم رب المنتظر المهدی

    خیلی میخواستم از احوالش با خبر بشم. نگرانش بودم. دوستم بود و میدونستم اون شب قراره اتفاق مهمی براش بیفته. یک تصمیم بود که شاید مسیر زندگیش رو عوض میکرد. نمیدونم کدومش درست بود و کدومش غلط اما میدونم باید یکی رو انتخاب میکرد. چند وقتی بیشتر نبود که باهاش آشنا شده بودم اما دوستم بود و دوستش داشتم. اون شب همش داشتم براش دعا میکردم که قوی باشه. بعد از چند روز بهم زنگ زد... خوب حالت چطوره؟ جواب داد: الحمدلله! خدا رو شکر! بهش گفتم این از جنس اون الحمدلله هایی هست که توش نارضایتی زیادی داره؟ سکوت کرد.... سکوتی سرشار از معنا...

    مدتی بود میخواستم این روایت رو براتون بنویسم. شاید الآن بهترین فرصت باشه.امیرالمومنین علی علیه السلام میفرمایند که خداوند به حضرت داوود علی نبینا و آله و علیه السلام چنین خطاب نمود: ای داوود! تو چیزی را میخواهی و من هم چیزی را میخواهم ولی محقق نمیشود به جز آن چیزی که من میخواهم. اگر تسلیم شدی در مقابل اراده‌ی من و آن چیزی که من خواستم ، آنچیزی را که تو اراده نمودی و خواستی به تو خواهم داد ولی اگر در مقابل خواست من تسلیم نشدی ، تو را در به دست آوردن آنچه که خودت خواسته‌ای به سختی می‌اندازم و در نهایت محقق نمیشود مگر آنچیزی که من خواسته‌ام.

    فکر میکنم اگه متن عربیش رو بخونید آسونتر باشه: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى دَاوُدَ ع یَا دَاوُدُ تُرِیدُ وَ أُرِیدُ وَ لَا یَکُونُ إِلَّا مَا أُرِیدُ فَإِنْ أَسْلَمْتَ لِمَا أُرِیدُ أَعْطَیْتُکَ مَا تُرِیدُ وَ إِنْ لَمْ تُسْلِمْ لِمَا أُرِیدُ أَتْعَبْتُکَ فِیمَا تُرِیدُ ثُمَّ لَا یَکُونُ إِلَّا مَا أُرِیدُ(بحارالانوار جلد68 صفحه138)

    چقدر در برابر خواست پروردگارمون تسلیم هستیم؟ چقدر کارهامون رو به دست خود خدا میسپریم؟ چقدر امورمون رو به خدا تفویض میکنیم؟ مگه در سوره‌ی غافر آیه 44 نفرمود که : أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ اگه به قسمت آخر آیه که "همانا خداوند به حال بندگانش آگاه است" ایمان داشته باشیم آیا دیگه غمی باقی میمونه؟ خدایی که اینقدر نسبت به بندگانش لطف داره که میفرماید: الْخَلْقُ عِیَالِی فَأَحَبُّهُمْ إِلَیَّ أَلْطَفُهُمْ بِهِمْ وَ أَسْعَاهُمْ فِی حَوَائِجِهِمْ(اصول کافی جلد2 صفحه199) خدایی که خلق رو به خانواده تشبیه کرده و میفرماید محبوبترین آنها در نزد من کسی است که به آنها بیشتر لطف میکند و بیشتر در جهت برآورده کردن خواسته‌هایشان میکوشد.

    راستی محبوبترین خلق نزد خدا در زمان ما کیه؟ مگه میشه کسی در کار خیر از امام زمان روحی فداه پیشی بگیره؟ یعنی امام زمان روز و شب به ما لطف دارند؟ یعنی امام زمان روز و شب برای رفع حوائج و خواسته‌های ما دست به دعا هستند؟ یعنی واقعا امام زمان اینقدر لطف دارند؟خوب در عوض ما چه میکنیم؟

    فکر نمیکنم بیشتر از 3 ماه از دوستیمون بگذره. بعد از اون شب بهش گفتم دیگه نمیشه اینجوری بی خبرم بگذاری. هر شب لااقل با یک اس ام اس خبر حالت رو بهم بده. 3 ماه!!! دوست اینترنتیه! تاحالا ندیدمش! 3 ماه! از ناراحتیش ناراحت میشم! 3 ماه!

    بیست و چند ساله که فکر میکنم از دوستداران اون خاندان هستم! تازه فرمودند نام شیعیان ما در کتابی که در نزد امیرالمومنین بوده است نگاشته شده. پس حضرت دعاگو هستند؟ من میرم دنبال جواب سئوال آخر بگردم.... در عوض ما چه میکنیم؟

    اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و شیعته و المستشهدین بین یدیه.


        نظرات دیگران ( )

  • کر بلا خیلی قشنگه
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:45 صبح

    ** متن را با این نغمه بخونید

    چند روزی از سفر کربلا گذشته بود ، سفر آسمانی ، سفری که هرچند کوتاه بود اما او را دیوانه کرده بود در دلش آتشی به پا شده بود ، آتشی که هیچ چیز به جز جرعه ای دیگر از دیدار کربلا آن را خاموش نمی کرد ، همیشه دوست داشت بین الحرمین را که بسیار از آن شنیده بود ببیند اما هیچ گاه به بعد از آن فکر نکرده بود؛ یاد لحظه ی فراق با حسین (ع) افتاده بود گویا می خواستند بین روح و جسمش فاصله بیندازند و همینطور هم شد حال روح او کربلا بود اما جسمش....

    آرام و قرار نداشت حلاوت عشقی که چند روز قبل چشیده بود رهایش نمی کرد مگر آنکه شبی دیگر جسمش را به بین الحرمین برساند و آنجا به رسم شبهای کربلا عاشورا بخواند و بر مصیبت حسین بگرید و دوباره باز گردد... چند لحظه ای تامل کرد و سپس تصمیم گرفت برای خودش کربلا بسازد بلکه این فواران عشق فروکش کند ، تمام آنچه چند روز قبل از بین الحرمین دیده بود را تجسم کرد دو حرم یکی ایستاده و استوار به نام عباس (ع) و دیگری آرام و بی قرار به نام حسین (ع)، دو پارچه تبرک به نماد این دو حرم نهاد چشمانش را بست و خیال کرد که در بین الحرمین نشسته است و شروع کرد به مناجات کردن با آقایش : آقاجان نمی دانی چقدر دل تنگم .... نمی دانی چقدر دوست داشتم الان کربلایت بودم ...آقاجان ای کاش اینجا الان کربلا بود ... ای کاش من دوباره روی خاکهای آسمانی بین الحرمین نشسته بودم....

    کار هر شبش شده بود این طور آرام می گرفت می دانست این فقط خیال کربلاست اما خیال کربلا هم زیبا بود ، هرشب به بین الحرمین خودش می رفت عاشورا می خواند،اشک می ریخت،به زیر قبه حسین می رفت و دعا می کرد و وقتی آتش درونش فروکش می کرد به دنیای همیشگی باز می گشت .

    تا اینکه شبی کسی خواب این جوان عاشق را دید ، خواب دید این جوان هرشب به کربلا می رود و باز می گردد! پرسید تو چطور این همه راه را تا کربلا می روی ؟! جواب آمد این من نیستم  که تا کربلا می روم این کربلاست کر هر شب تا خانه ما می آید و باز می گردد ...... آرزوی دل او زیر قبه حسین بر آورده شده بود او هر شب در کربلا بود .

    ********

    یادته  همیشه وقتی از کربلا می گفتن دلت می شکست ، در دلت غوغایی به پا می شد ، همیشه وقتی می گفتن کربلا خیلی قشنگه دلت هوایی می شد یه گوشه برای خودت آروم اشک می ریختی که من پس کی میرم؟ چرا من را راه نمی دید کربلا ؟ دل من هم کربلا می خواد ‍؛ غافل از اینکه همون لحظه تو روی خاکهای بین الحرمین نشسته بودی! سالها تو در کربلا بودی و طلب کربلا می کردی! ای کاش این پرده ها کنار می رفت تا تو می دیدی همون جایی هستی که آرزویش را داشتی.

    السلام علیک یا ابا عبدالله ، سلام بر حسین ، سلام برگونه خاک آلود ، سلام بر لبان تشنه،  سلام بر تیرهای عاشق جسم حسین ، سلام بر جسمهای نحیف و رنگ باخته ، سلام بر عاشقان حسین ، سلام بر اشکهای عاشقان حسین ، سلام بر کربلای عاشقان حسین ، سلام بر دلهای شکسته و عاشق حسین .... ایها الناس کربلا الان اینجاست فقط خواستم بگم هرکس پیش شما آمد و گفت کربلا خیلی قشنگه راست گفت راست !

     وبلاگ یکشنبه 3/10 با موضوع "یک قطره اشک" به روز خواهد شد


        نظرات دیگران ( )

  • یک حرف بس است!
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:45 صبح

    بسم رب المنتظر المهدی
    فرا رسیدن ایام شهادت کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها را خدمت ولی نعمتمان امام رضا علیه السلام ، امام زمان عج و شما دوستان تسلیت عرض میکنم.

    سلام. خوندن این متن رو به اونهایی که مشکل ندارند اصلا توصیه نمیکنم. وقتی یک دلی دنبال یک سئوال میگرده ، سئوالی که آخر این متن مطرحش کردم ، حالی بهتر از این براش نمیمونه. من گفتم که آخرش نگید نگفتی. حرف تکراری توش هست ، حرف ناراحت کننده هست ، به قولی یکی از دوستام تندروی و بی پرده صحبت کردن هست.... گفت آرومتر اما این دل آروم نمیشه!!

    1- میگن روز عاشورا چهار هزار تیرانداز توی کربلا صف کشیده بودند و کمانهاشون رو آماده کرده بودند به این امید که شاید بتونند یک تیر به قلب فرزند زهرا علیه السلام بزنند.... اللهم العن هم جمیعا....

    2- میگن یک اربابی بوده و یک غلامی داشته که خیلی اذیتش میکرده. این غلام همیشه باعث آبروریزی اربابش میشده. ارباب هم همه جا از دست این غلامش شکایت میکرده که پدر من رو درآورده و حرف گوش نمیده و.... یک روز به ارباب خبر میدن که توی فلان محله چند نفر ریختن سر غلامت و دارند اون رو میزنند. ارباب با عجله میاد و غلامش رو از دست اونها نجات میده و زخمهاش رو میبنده. ازش سئوال میکنند تو که میگفتی این غلام بدیه! چرا به دادش رسیدی و زخمهاش رو بستی؟؟ ارباب جواب میده که درسته غلام بدیه اما به هرحال غلام منه! هرجا رفته و با هرکس نشسته گفته که من غلام فلانی هستم. برای من زشته که به دادش نرسم و همینطور رهاش کنم!

    1-1- میگم مگه نه اینکه فرمودند هر گناهی که یک بچه شیعه انجام میده مثل این میمونه که یک تیر به قلب امام زمانش زده؟؟.... و آخر تابع له علی ذلک؟؟....

    1-2- میگم آقا جان شما ارباب من هستید!! به همه میگم که من عاشق کربلای حسینم... به همه میگم که همیشه غمهای عالم رو توی حرم امام رضا فراموش میکنم.... به همه میگم که شما خوب اربابی هستید.... به همه میگم.

    گفتم که الف... گفت دگر هیچ مگو.........در خانه اگر کس است....یک حرف بس است

    دعا کنید رمقی برای بازگشت بمونه! یا علی

    اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و شیعته و المستشهدین بین یدیه.


        نظرات دیگران ( )

    <   <<   11   12   13   14   15   >>   >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • ## درخواست رسانه‌های بیگانه از سران اصلاحات ##
    ## عکس:دیدار کروبی با سفیر سابق انگلیس ##
    ## منوشه امیر: برای مقابله با خطر شیعه باید از سبزها حمایت کرد!
    ## شیمون پرز: مخالفان به نیابت از ما می جنگند ##
    ## درخواست انگلیس از ایران: روابط خود را با ما کاهش ندهید ##
    ## اعتراض شدید تشکل های دانشجویی نسبت به نامه سید حسن خمینی ##
    آبروی همه مسلمانان؛ اشک ما را چرا درآوردی؟:
    آنچه من دیدم و نحوه زندگی آیت ا? خامنه ای
    نماز جمعه سیاسی Top2009 - موسوی با کلی محافظ بعد 20 سال در
    میر حسین موسوی - به کجا چنین شتابان ؟؟ - 2
    میر حسین موسوی - به کجا چنین شتابان ؟؟
    پاسخ آیت الله یزدی در واکنش به نامه هاشمی رفسنجانی ** مهم
    رنجنامه جمعیت ایثارگران خطاب به هاشمی رفسنجانی
    مهم ** نامه هاشمی رفسنجانی به رهبر انقلاب ** مهم
    تصویر و اتهامات برخی عاملان سایت‏های مستهجن- مستند شوک
    [عناوین آرشیوشده]