سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که بى دانستن فقه به بازرگانى پرداخت خود را در ورطه ربا انداخت . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----588180---
بازدید امروز: ----75-----
بازدید دیروز: ----130-----
جستجو:
  • اوقات شرعی
    آرشیو اردیبهشت 1386 - طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی
     
     
  • درباره من
  • لوگوی وبلاگ
    آرشیو اردیبهشت 1386 - طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی

  • فهرست موضوعی یادداشت ها
    آیت الله یزدی در واکنش به نامه هاشمی رفسنجانی . رضا فاضلی عودلاجان تهران مدارس نوشیروان پریوش سرهنگ نصیری . شهرام همایون فروش دختران در دبی . علیرضا میبدی دادگاه مصطفی رمضان پور پسر خاله زن میبدی هما احسان . ماهواره ملی امید تماشای مسیر زنده پرتاب مدار کره زمین . مستهجن مضلین مستهجن سکس شوک مستند شوک مرکز بررسی جرائم سازمان . میر حسین موسوی عضو فعال ستاد مرکزی آشوب عضویت شورای مرکزی سازمان . نحوه زندگی آیت‏ا? خامنه‏ای دیده . نخست وزیر ترکیه رجب طیب اردوغان غزه رییس رژیم صهیونیستی . نماز جمعه تصاویر حاشیه رفسنجانی موسوی . همسر مصطفی تاج زاده سازمان مجاهدین انقلاب مجمع زنان اصلاح طلب حس .
  • مطالب بایگانی شده
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من
  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
    < type="text/java" src="http://www.iransohrab.ir/js/IranSohrab-link.js">





    Powered by WebGozar

    وضعیت من در یاهو
  • آوای آشنا
  • تقوای سیاسی
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:46 صبح

    ماه های قبل از خرداد 76، در بحبوحه رقابت های انتخاباتی،‏طلبه کوچکی در حوزه ما بود که به خاطر سن کمش، در واقع به صورت نخودی مشغول به درس بود. تازه آنقدر هم ریز نقش بود که همان سن کمش را کمتر نشان میداد.

    اما این طلبه کوچگ داستان ما طبق قانون *فلفل بشکن تیزی آن را بنگر* ( این شعر  همین الان از خودم صادر شده. تا کور شود مخالف من!) چنان در بحث انتخابات داغ و پر سر و صدا بود که اگر چه نتوانست باعث انتخاب نامزد مورد علاقه اش شود، حد اقل طرف مقابل را سرنگون کرد! البته شاید اگر سنش به رای دادن میرسید، الان وضع سیاسی مملکت به گونه دیگری بود!

    همیشه به این فکر میکردم که این روحیه فعالیت و اطلاع سیاسی، بین اقشار مختلف مردم کشور ما، خودش افتخاری است. با توجه به آمار هایی که از وضعیت مردم غرب در این زمینه ارائه میشود. مردمی که با انواع رسانه ها، چنان مسخ شده اند که مانند آدمکهای ماشینی با کوک صاحبان قدرت از پشت پرده کنترل میشوند.

    اما وقتی به  ایام بعد از انتخابات ها و رقابت های مختلف سیاسی نگاه میکنم،

     ادامه مطلب...

        نظرات دیگران ( )

  • اول هفته ولی بیهوده نوشت !
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:46 صبح

    *چه وحشتناک تمام شب رو بشینی با یکی قدیمی حرف بزنی و آخرش به اون نتیجه که میخوای نرسی..

    حاجی بفهم..خواهش میکنم...به خاطر گریه هام نمیخواد دل بسوزونی....!!

    *اول هفته به نام خدا...

    *بازم دودره کردن و تو نمازخونه درس خوندن..وای وای ...!!اینم بها دادن به زبان بیگانه

    *توصیفی کوتاه در مورد صف نماز جماعت :

                                                          برادران 15 نفر..10استاد +5دانشجو

                                                          خواهران10 نفر....2 حراستی +8 دانشجو

                                                                                                   خدا بخیر گردونه!

    *کل ساعات روز رو توی استرس یه کوئیز میگذرونی که هیچ واقعیت خارجی نداره..

    *و چه مسخره است وقتی گرسنه ای و خوابت مییاد و ...داری به هیچ کارت نمی رسی..

    *و اون کوه ..تنها همدم من !همون کوه اهکی دوره تریاسه که به صورت لونه زنبوری شده...

    نگاه کردن بهش چه آرامش بخشه ...استواریتو عشقه!

    *و اون لب بدبختت که پیچ میشه ....و اون دکتر ....بماند!

      پ ن :دیدی بلایی که گل فروشا سر گل در مییارن یا دندون پزشک ها سر دندون هیچ احد والناسی در نمییاره..اینا متخصصن؟؟

    *وگردش توی کون اونم شب..خیلی وقت بود بین مردم چشم پرورو خانواده دوست نبودم..ولی همون زمزمه اب کافیه ...

    ()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()

     

    سخنی با رفیقِِ دلم ...

     

    از اون روزایی بود که بهونه هام سر به فلک کشیده بود...

    زنگ زدم دسترس نبودی ....اخه از دیروز تا حالا دلم در دسترس نیست... امکان ارتباط با مشترک مورد نظر مقدور نمیباشد !

    واست دعا میکنم ...میدونم که اجازه گرفتی واسه کارت ..پس یا علی !


        نظرات دیگران ( )

  • دخول نوشت !
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:46 صبح

    *شب رو توی یه هاله میگذرونی...نه خوابی و نه بیدار...

    *نامه رو مینویسی ولی جونت هم در مییاد !

    *6 صبح...ایجا ورودیه ...یه مکث..های های گریه میکنی....بی اختیار ...

    *خیلی حسودی میدونم دلم!

    *همون گوشه مثل همیشه غریب میشینی و منتظر غریب نوازی...

    *حسادت سر به فلک میکشه..

    *بازم جمعه شدو یادت کردم...بله یادم نرفته...بیرون میری...شهر شهر مرده هاست انگار اما اون خیابون منتهی به ....خیلی شلوغه!!

    *چه ارامشی ....بدون اختیار لحظه لحظه هاشو گریه میکنی....

    *وقتی میخوای بگی وقنا عذاب النارو عذاب القبر .....میگی ..خدا دارم دعا میکنم تو که استجابتش کردی پس عذاب نارو قبر ندارم دیگه ...یقین رو حال میکنی ؟؟

    و چه عصری ....

    *نون جون دوست دارم....

    ()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()


    سخنی با رفیقِِ دلم ...

    *میبینی درجات نایلی  منو...

    اول :دیوونه

    بعد از مدتی:بچه

    و اکنون:بزغاله...

    دست مریضا !!!!

    *خیلی چیزا بهم دادی ولی غم جمعه ام رو بیشتر کردی ....خیلی بده!!!

    *ببین حسادت رو میشه هزار جور معنی کرد ولی ته اش حسودیه !!!حالا باز حرف خودت رو بزن...

    *هنوز تو کف حاجی موندم ....حالا دیگه میری ازشون خط میگیری...باشه !!اونم بی خبر ...یه باشه محکمتر تر


        نظرات دیگران ( )

  • کنترل نوشت !
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:46 صبح

    *صبح میری دانشگاه..یه امتحان توپ  توپ میدی با اینکه شب گذشته رو زیاد با آرامش نگذروندی...

    *دیگه داره باورت میشه که نگرانی هات آیکیوت رو بالا میبره !

    * لهجه اصفهانیه محیار اخرش خفه ات میکنه...

    *یه تلفن . ...و بازم شروع ولی ایندفعه همه چیز در کنترل توست چون تو قطب تصمیم گیری هستی !

    *یه دوش میگیری و احساس سبک شدن میکنی...دلت یقین داره روز خوبی رو خواهی داشت ..

    *و اون تسبیح که بازم کمکت میکنه..

    *بازم دیر کردن..دیگه واقعا دارم به آن تایم بودنش عادت میکنم ….

    *چند قدم جلوتر و باز اون راه روی تاریک و نم ناک !!

    *جای همیشگی قرق شده واسه خودمون .....

    *غر نزن ...بخند ..خواهش میکنم !!!

    *وای به روزی که کامپیترشون به دست کسی بیوفته ....

    *یه بی فکری و بازم خیلی احمقی ....خیلی خ...تر از اونی هستی که فکرش رو میکردم...

    *برای اولین بارحرف میزنند اونم صادقانه...تملک...تاهل ....

    *حرف از هفته گذشته و کنترل  نفس و....ماموریت تهران !

    *یه خواهش ....و اون چشمانی که همیشه دیوونه کننده است..

    *نفس هایی که با رضایت کشیده میشه و اون لکنت نا خود اگاه ...

    * اون جدا شدن که مثل همیشه درد اوره....

    *یه مکالمه تلفنی 10 دقیقه ای که ضامن ارامش اون شبت میشه...

    *یه صلاحی بوده ...زهر ماروصلاحی بوده ..

    *راحت نفس میکشه و تشکر میکنه از اون چیزهایی که بهش دادی ...

    *اون لباس قرمز گوجهایت رو میپوشی..چون شب خوبی رو داشتی

    *لبخند میزنی ....اما خستگی همه جونتو فشار میده....

    ()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()

    سخنی با رفیقِِ دلم ...

     

    *گفتی اگه حالم خوب نیست نخونم ولی خوندمش...واقعا منحرفی؟؟اون حرفای تو نبود ...اون ها فکر هایی بود که میتونستی بکنی ولی مطمئنم که نمیکنی ....

    *میدونی که داره دعا کردن هات اثر میکنه ...مداومت داشته باش !!!


        نظرات دیگران ( )

  • حالم بد نوشت!
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:46 صبح

    *کلاسی که باز تشکیل شدنش بر میگرده به سیب زمینی

    *خوابی طولانی بعد از شب بدی که داشتی

    *بغضی که نمیترکه و نمیخوابه !!

    *مسافری در راهه و شب تا صبح قراره با دلشوره نتونی بخوابی...کی قراره این رفت و امد ها تموم بشه خدا جون !

     ()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()

     

    سخنی با رفیقِِ دلم ...

    کم اوردم...میبینی؟؟

    یادته پرسیدی تا چند روز به نظرت ظرفت پره؟؟

    چه زود خالی شد !

    خوندن اون مناجات صبر میخواد ندارم..بفهم !


        نظرات دیگران ( )

  • گُم و گیج نوشت!
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:46 صبح

    روز نوشت:

    *روز کسل کننده و بی محتوایی رو داری...

    *میشنوی یکی داره میره کربلا..همه کربلایی شدن..

    رو سفید میشی حسابی...یاد سجده شکر اون کُنج ِنجف بخیر !

    * تفسیر انجیل ...

    کسانی که جسمانی هستند نمیتوانند خدارا خشنود کنند ..(رومیان باب 8 آیه 8)

    حرف تولد روحانی است ولی باز مقاومت میکنی ..چون قبول نداری..خشنودی خدا رضایت قلبی توست و بس!

    *و بازم دار مکافات...

    حرف از هدف و محوریت ذهنی و وجود خدا...عجب سیاست قشنگی در ربط حروف زندگی داره...

    * میخنده  و میگه:شکر که من و تو رابطه احساسی نداریم..یه بار نشد من یه چیزی بگم و تو بگی آره..اونم میگه:شکر...

    *الهه بابت انتخابت تبریک میگم ....محکم و استوارو مقدس  بمونی یار ِالهه...

    *یاد و خاطرات که شده جزئی از زندگیت..حضورت رو توی صحن و سرا میلمسی..(همون لمس میکنیه خودمون)

    *بازم اون لحظات پر فشار تکرار شد..کامل میفهمی که داره از عمرت کم میشه ولی ارزش داره...امید وارم!

    ()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()

    سخنی با رفیقِِ دلم ...

    :سر درگمی هاشون داره زیاد میشه..حتی حاجی هم کمک نمیکنه..بزرگ شدن ...

    کاش اجازه میدادی پاکی دلت خودشو نشون بده...فرصت های خوب بودن رو ازش نگیر ..

    باز من میشینم که تو بگی ...منتظرم!سعی کن آروم به حرفام گوش کنی ولی بفهمیشون !درست مثل من !


        نظرات دیگران ( )

  • ***طبیعت..بعد چهارم نوشت خدا!***
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:46 صبح

    روز نوشت:

    یه پی ام..و یه قرار با یه رفیق دوست داشتنی...

    رفتن به کوه..ساعت ها روی سنگ های بزرگ و کوچک راه رفتن و حرف زدن..

    جایی میرسی که همه جمله هاش را اینجوری ختم میکنه:اخه اینجا آخر دنیاست...

    همه جا خیسه و گل الود....جیغ جیغ میکنی و میخنده...آروم میگیری و نفس های اون بلند میشه...

    و اون ذره های آب که از بالای ابشار مثل ابر سفیدی چشم هاتو خیره میکنه..

    اون کنج آروم میگیری و میگی:من جام خوبه!

    قرار گذاشتی با من ِ خودت که فکر کنی..ولی نمیشه ..چرا؟!

    بلند نفس میکشی ولی تا ته ریه هات پر نمیشه..محکمتر اما ...!!

    انگار اینجا هم باید یققین داشت که نفس کشیدن اونم بلند در حضور حضرت عشق امکان نداره...بازم سکوت

    ولی یادت رفته که اینجا فقط یه کار میشه کرد و اونم نگاه به اسمون و آروم آروم نفس کشیدن..

    اینجا خدا نزدیکه..حس میکنی؟؟

    با سکوتت بلند بلند باهاش حرف میزنی...

    و اینم تموم میشه...

             

    *زندگی فرصت های بهتر شدنه ...فرصت ها ابدی نیستند (ولی به این جمله فکر نکن چون بار منفیش زیاده!)

    *دوستای آدم بهترین مهره های زندگی ابدی تو هستند....

    *اون روز من مال تو بودم و تو مال من ....جمله ای صادقانه ولی پر خطا !

    *مهدیه روز قشنگی رو واسم ساختی...تشکر!

    ()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()

    سخنی با رفیقِِ دلم ...

    :انتظارش باعث شد بزم شبانه پر ستاره ای رو داشته باشند ..کم فیض واسه کی بود..تو ؟شاید !

    یقین کاملا شخصیه...به اون چیزی برس که رضایت دلته ..

     

    پ ن :

    این حاضری زدن ها داره خاطرات روزمرگی واسم میشه...پس هر روز این قسمت سخنی با رفیق ِ دل رو خواهم داشت...تا کی؟؟بماند!


        نظرات دیگران ( )

  • آروم اروم ولی خسته نوشت !
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:46 صبح

     

    *همیشه یک شنبه ها رو ترم پیش دوست داشتم با اون که مقاومت و دینامیک داشتم ولی ....بماند !

    *ساعت ها توی صف کارت سوخت موندن و نتیجه :

    از تهران خارج شده

    در دست نامه رسان

    پست شده شیراز

    بفرمایید

    واسه چهار تا چهار جواب متفاوت !!!

    *بازم رفتن به اون جاده منتهی به ساختمون اداری...قبلا اون جا منو یاد اون مینداخت ولی الان یاد روز حرکت کربلا میندازه ...یادش بخیر ..چه جمعه صبحی بود...

    *همیشه از اتاق عاطفه چیز یاد میگیریم..همیشه چیزهایی نابی ازش گیرم مییاد ...

    *نمایشگاه کتاب هم حتمی شد ...چهارشنبه ساعت8.30 حرکته !

    *کلاسی رو که دوست نداری ولی ایندفعه مثل بچه آدم میشینی و پلیر تو گوشت داری به حرفای معمار گوش میکنی.(میگن از شاگردان حاج آقا دولابی هستند مطمئن نیستم ولی خوندم!!!)...خدا اینجور دانشجوهایی رو نصیب کنه !

    *چقدر خوابیدن عصر مزخرفه ....همه بدنم درد میکنه!

    *و بازم حاضری....

      

    ()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()

    میری دوش میگیری....همون لباس سفید خوشکله تو میپوشی...همونی که خیلی دوسش داری...

    دو دقیقه ای جلو اینه به خودت ور میری و روسری سفیدت رو میپوشی ....و سجاده رو پهن میکنی....

    شب میخوابی و میری زیارت !  

    ()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()

    سخنی با رفیقِِ دلم ...

     

    *میگن:گناهی که با اکراه انجام بشه نوشته نمیشه....

    *خدایا واقعا همون صفت رحمن و رحیم بودنت رو عشقه !

    *نترس..امتحان جدیدیه....تو هم جدیدی..خودت گفتی پوست انداختی ..مگه نه ؟

    *شروع میکنی حمد ر وبخونی که لای کتاب را  باز میکنه و میگه:......(ولی واقعا ترسم زیاد شده ..واسه هر چیزی !!)


        نظرات دیگران ( )

  • ابری نوشت !
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:46 صبح

    وقتی شب رو تا 3 بیدار باشی تکلیف کلاس 10صبح هم معلومه ...

    و بازم پاسکال ...

    اخرش یه روز این پشم های گربه رو کوتاه میکنم...حالم به هم میخوره !!

    کلی رفقا رو خر کردن که پیاده روی کنی....اونم کل مسیر شهرک !

    اون گل های بنفش ..اون هوای ابری ...و اون کوه های بلند رنگی رسوبی..ولی خدایی هیچی گوه های گرانیتی و مرمر ده بالا نمیشه...اهکم شد کوه !!!

    دیگه داره از حلق و بینی ام لهجه اصفهانی در مییاد (چقدر بزدی شد ! خو !)

    بازم شکست ...

     

    ()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()

    نکته اخلاقی _علمی

    میدونی از چیه زبان پاسکال خوشم مییاد ...خیلی شبیه راه آدم شدنمونه

    هر جا بخوا endمینویسی و یه ;

     و اگه خطا بده میتونی فقط و فقط ; رو برداری  بقیه رو بزاری و start نمی خواد...توبه میکنی و ادامه..خداروشکر ..اگه میخواستم از اول فلوچارت بنویسم که .....تا اینجا رسین کلی زحمت و مطمئنم که مونده ...ادامه میدهیم !

     

    ()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()

    سخنی با رفیقِِ دلم ...

     

    و بازم نگفتن....یادمه پرروتر از اونی بودی که بهونه بیاری یا واسطه بفرستی...چی شده؟


        نظرات دیگران ( )

  • زائر نوشت !
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:46 صبح

    *صبح با یه آزادی خواستی پا میشی ...

    *امروز شهادته اونم کی؟حضرت معصومه...خواهرآقا!

    *یه مکالمه خیلی طولانی و شاید ناخواسته ....

    گفتم:قبلا لطیف تربودی

    گفت:داشت به باد رفتن حیثیتم تموم میشد

    *وای بازم هوا گرم شد وبیرون شهر رفتن ها شروع شد...دیگه جمعه هام رو باید اجاره بدم

    *عقب ماشین میشینی و توی راه آروم آروم کارتو انجام میدی اخه  امروز زائری ....!!!

    *در کمال بهت و سردگمی ناهار میخوری و خراب ماشین بابا میشی و می خوابی...

    با خودت میگی:بزار هر کار میخواد بکنه ....

    *عصرم که هوا نسبتا تاریک شده میزنی به کوه و بیابون ...

     و اون بره های کوچولو و اون یکی که خوابیده و شروع میکنی باهاش حرف میزنی ...

     و اون آب روان ....بازم با یقین !

    و بزرگ روی اون سنگ کنار رودخونه مینویسی :السلام علیک یا اباعبدالله!

     *وراه برگشت.....

    *تموم شد...این جمعه هم ...

    *بازم مزاحمت هام واسه سید جووووووووووون (کی میخواد گیر بده ؟)

    حرف جالبی زد:میگن نجف جای عارفاست و کربلا جای عاشقا...

    و اروم نگرفتن ها ..

    چقدر چشم های اون کوچولو معصومه ....و آتیش میزنه !

     

    ()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()


    سخنی با رفیقِِ دلم ...

     

    **گفتم همون اولین گوشه بزارش ...

    گفت:که باز غر بزنی ؟؟؟

     

    **دیگه نزدیک ظهر جمعه که میشه بدون اختیار یادم مییاد چه برسه به اینکه یاد آوری هم بکنی !

     

    ** گفت :تو هم اون وسط عین این بچه ها که وقتی میبینند مثلا مامانشون داره یکی رو بوس میکنه خودشون رو میخوان اون وسط جا کنند میخواست بیاد وسط ما.

    اونجا رفیقم نبود!! مثل یک بچه بود که دستش رو گرفته بودم و با خودم میبردمش این ور و اون ور! نمیدونم چرا!!

    گفته بودم که این همون قبلی نیست ...حواست باشه !

     

    **ترسیدم ولی باید شروع میکردم..حتی در حد بیتوجهی ولی شروع شد...عوذ !


        نظرات دیگران ( )

    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • ## درخواست رسانه‌های بیگانه از سران اصلاحات ##
    ## عکس:دیدار کروبی با سفیر سابق انگلیس ##
    ## منوشه امیر: برای مقابله با خطر شیعه باید از سبزها حمایت کرد!
    ## شیمون پرز: مخالفان به نیابت از ما می جنگند ##
    ## درخواست انگلیس از ایران: روابط خود را با ما کاهش ندهید ##
    ## اعتراض شدید تشکل های دانشجویی نسبت به نامه سید حسن خمینی ##
    آبروی همه مسلمانان؛ اشک ما را چرا درآوردی؟:
    آنچه من دیدم و نحوه زندگی آیت ا? خامنه ای
    نماز جمعه سیاسی Top2009 - موسوی با کلی محافظ بعد 20 سال در
    میر حسین موسوی - به کجا چنین شتابان ؟؟ - 2
    میر حسین موسوی - به کجا چنین شتابان ؟؟
    پاسخ آیت الله یزدی در واکنش به نامه هاشمی رفسنجانی ** مهم
    رنجنامه جمعیت ایثارگران خطاب به هاشمی رفسنجانی
    مهم ** نامه هاشمی رفسنجانی به رهبر انقلاب ** مهم
    تصویر و اتهامات برخی عاملان سایت‏های مستهجن- مستند شوک
    [عناوین آرشیوشده]