سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از دست شدن دوستان ، غربت است . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----588893---
بازدید امروز: ----127-----
بازدید دیروز: ----32-----
جستجو:
  • اوقات شرعی
    ایران - طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی
     
     
  • درباره من
  • لوگوی وبلاگ
    ایران - طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی

  • فهرست موضوعی یادداشت ها
    آیت الله یزدی در واکنش به نامه هاشمی رفسنجانی . رضا فاضلی عودلاجان تهران مدارس نوشیروان پریوش سرهنگ نصیری . شهرام همایون فروش دختران در دبی . علیرضا میبدی دادگاه مصطفی رمضان پور پسر خاله زن میبدی هما احسان . ماهواره ملی امید تماشای مسیر زنده پرتاب مدار کره زمین . مستهجن مضلین مستهجن سکس شوک مستند شوک مرکز بررسی جرائم سازمان . میر حسین موسوی عضو فعال ستاد مرکزی آشوب عضویت شورای مرکزی سازمان . نحوه زندگی آیت‏ا? خامنه‏ای دیده . نخست وزیر ترکیه رجب طیب اردوغان غزه رییس رژیم صهیونیستی . نماز جمعه تصاویر حاشیه رفسنجانی موسوی . همسر مصطفی تاج زاده سازمان مجاهدین انقلاب مجمع زنان اصلاح طلب حس .
  • مطالب بایگانی شده
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من
  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
    < type="text/java" src="http://www.iransohrab.ir/js/IranSohrab-link.js">





    Powered by WebGozar

    وضعیت من در یاهو
  • آوای آشنا
  • کر بلا خیلی قشنگه
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:45 صبح

    ** متن را با این نغمه بخونید

    چند روزی از سفر کربلا گذشته بود ، سفر آسمانی ، سفری که هرچند کوتاه بود اما او را دیوانه کرده بود در دلش آتشی به پا شده بود ، آتشی که هیچ چیز به جز جرعه ای دیگر از دیدار کربلا آن را خاموش نمی کرد ، همیشه دوست داشت بین الحرمین را که بسیار از آن شنیده بود ببیند اما هیچ گاه به بعد از آن فکر نکرده بود؛ یاد لحظه ی فراق با حسین (ع) افتاده بود گویا می خواستند بین روح و جسمش فاصله بیندازند و همینطور هم شد حال روح او کربلا بود اما جسمش....

    آرام و قرار نداشت حلاوت عشقی که چند روز قبل چشیده بود رهایش نمی کرد مگر آنکه شبی دیگر جسمش را به بین الحرمین برساند و آنجا به رسم شبهای کربلا عاشورا بخواند و بر مصیبت حسین بگرید و دوباره باز گردد... چند لحظه ای تامل کرد و سپس تصمیم گرفت برای خودش کربلا بسازد بلکه این فواران عشق فروکش کند ، تمام آنچه چند روز قبل از بین الحرمین دیده بود را تجسم کرد دو حرم یکی ایستاده و استوار به نام عباس (ع) و دیگری آرام و بی قرار به نام حسین (ع)، دو پارچه تبرک به نماد این دو حرم نهاد چشمانش را بست و خیال کرد که در بین الحرمین نشسته است و شروع کرد به مناجات کردن با آقایش : آقاجان نمی دانی چقدر دل تنگم .... نمی دانی چقدر دوست داشتم الان کربلایت بودم ...آقاجان ای کاش اینجا الان کربلا بود ... ای کاش من دوباره روی خاکهای آسمانی بین الحرمین نشسته بودم....

    کار هر شبش شده بود این طور آرام می گرفت می دانست این فقط خیال کربلاست اما خیال کربلا هم زیبا بود ، هرشب به بین الحرمین خودش می رفت عاشورا می خواند،اشک می ریخت،به زیر قبه حسین می رفت و دعا می کرد و وقتی آتش درونش فروکش می کرد به دنیای همیشگی باز می گشت .

    تا اینکه شبی کسی خواب این جوان عاشق را دید ، خواب دید این جوان هرشب به کربلا می رود و باز می گردد! پرسید تو چطور این همه راه را تا کربلا می روی ؟! جواب آمد این من نیستم  که تا کربلا می روم این کربلاست کر هر شب تا خانه ما می آید و باز می گردد ...... آرزوی دل او زیر قبه حسین بر آورده شده بود او هر شب در کربلا بود .

    ********

    یادته  همیشه وقتی از کربلا می گفتن دلت می شکست ، در دلت غوغایی به پا می شد ، همیشه وقتی می گفتن کربلا خیلی قشنگه دلت هوایی می شد یه گوشه برای خودت آروم اشک می ریختی که من پس کی میرم؟ چرا من را راه نمی دید کربلا ؟ دل من هم کربلا می خواد ‍؛ غافل از اینکه همون لحظه تو روی خاکهای بین الحرمین نشسته بودی! سالها تو در کربلا بودی و طلب کربلا می کردی! ای کاش این پرده ها کنار می رفت تا تو می دیدی همون جایی هستی که آرزویش را داشتی.

    السلام علیک یا ابا عبدالله ، سلام بر حسین ، سلام برگونه خاک آلود ، سلام بر لبان تشنه،  سلام بر تیرهای عاشق جسم حسین ، سلام بر جسمهای نحیف و رنگ باخته ، سلام بر عاشقان حسین ، سلام بر اشکهای عاشقان حسین ، سلام بر کربلای عاشقان حسین ، سلام بر دلهای شکسته و عاشق حسین .... ایها الناس کربلا الان اینجاست فقط خواستم بگم هرکس پیش شما آمد و گفت کربلا خیلی قشنگه راست گفت راست !

     وبلاگ یکشنبه 3/10 با موضوع "یک قطره اشک" به روز خواهد شد


        نظرات دیگران ( )

  • یک حرف بس است!
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:45 صبح

    بسم رب المنتظر المهدی
    فرا رسیدن ایام شهادت کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها را خدمت ولی نعمتمان امام رضا علیه السلام ، امام زمان عج و شما دوستان تسلیت عرض میکنم.

    سلام. خوندن این متن رو به اونهایی که مشکل ندارند اصلا توصیه نمیکنم. وقتی یک دلی دنبال یک سئوال میگرده ، سئوالی که آخر این متن مطرحش کردم ، حالی بهتر از این براش نمیمونه. من گفتم که آخرش نگید نگفتی. حرف تکراری توش هست ، حرف ناراحت کننده هست ، به قولی یکی از دوستام تندروی و بی پرده صحبت کردن هست.... گفت آرومتر اما این دل آروم نمیشه!!

    1- میگن روز عاشورا چهار هزار تیرانداز توی کربلا صف کشیده بودند و کمانهاشون رو آماده کرده بودند به این امید که شاید بتونند یک تیر به قلب فرزند زهرا علیه السلام بزنند.... اللهم العن هم جمیعا....

    2- میگن یک اربابی بوده و یک غلامی داشته که خیلی اذیتش میکرده. این غلام همیشه باعث آبروریزی اربابش میشده. ارباب هم همه جا از دست این غلامش شکایت میکرده که پدر من رو درآورده و حرف گوش نمیده و.... یک روز به ارباب خبر میدن که توی فلان محله چند نفر ریختن سر غلامت و دارند اون رو میزنند. ارباب با عجله میاد و غلامش رو از دست اونها نجات میده و زخمهاش رو میبنده. ازش سئوال میکنند تو که میگفتی این غلام بدیه! چرا به دادش رسیدی و زخمهاش رو بستی؟؟ ارباب جواب میده که درسته غلام بدیه اما به هرحال غلام منه! هرجا رفته و با هرکس نشسته گفته که من غلام فلانی هستم. برای من زشته که به دادش نرسم و همینطور رهاش کنم!

    1-1- میگم مگه نه اینکه فرمودند هر گناهی که یک بچه شیعه انجام میده مثل این میمونه که یک تیر به قلب امام زمانش زده؟؟.... و آخر تابع له علی ذلک؟؟....

    1-2- میگم آقا جان شما ارباب من هستید!! به همه میگم که من عاشق کربلای حسینم... به همه میگم که همیشه غمهای عالم رو توی حرم امام رضا فراموش میکنم.... به همه میگم که شما خوب اربابی هستید.... به همه میگم.

    گفتم که الف... گفت دگر هیچ مگو.........در خانه اگر کس است....یک حرف بس است

    دعا کنید رمقی برای بازگشت بمونه! یا علی

    اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و شیعته و المستشهدین بین یدیه.


        نظرات دیگران ( )

  • نگاه عاشقانه
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:45 صبح

    آخر چطور می شد صحبت از یاران حسین کرد اما از حسین ننوشت و از علی اکبر او نگفت . چطور می شد از کربلا سخن گفت اما از زینب هیچ حرفی به میان نیاورد . آری این بی عدالتی محض بود ، اما چه کنم که دستانم می ترسند و قلم و کاغذ تاب نوشتن ندارند. بگذار از عشقهای ساده تر بنویسم و تو انگار کن من از آنهمه مصیبت همین را شنیده ام :

    *********

    آفتاب سوزان تر از همیشه بود و عطش بیش از گذشته بیداد می کرد. از چهره ی حسین (ع) می شد تمام ماجرای غربت را فهمید. حسین(ع) آرام و قرار نداشت هر لحظه بر بالای بالین یکی از صحابه اش می رفت تا آخرین نفس دنیایشان را بر زنوان خورشید بگذرانند. وه که چه وداع دلنشینی، آخرین وداع یاران آفتاب با آفتاب و چه کسی بود که آرزوی چنین وداعی را پیش از وصال نکند؟ غلام سیاه روی حسین هم از دور نظاره گر این لحظات عاشقانه بود ، مگر او دلش برای چنین وداعی پر نمی کشید ؟ نگاهی از سر نیاز به آسمان کرد و شاید در همان نگاه ملتمسانه نجوایش را باخدا کرد: خدایا به من مگو که سیاهی ، آری سیاهم اما یک عمر حسرت چنین روزی را کشیده ام، روزی که فدای یوسف فاطمه شوم روزی که دنیایم را بر زنوان او خاتمه دهم ، به من مگو که تو لایق نیستی ....

    دلش را به دریا زد و به پیش معشوقش رفت تا از او اذن مست شدن در رکابش را بگیرد ، اما مهربانی حسین تاب دیدن زخم بر پیکر یارانش را نمی داد، رو به غلام گفت : تو آزادی برو ، برو و زندگی کن، روزگار عافیت با ما بودی امروز لازم نیست به خاطر ما به بلا دچار شوی . غلام دلش شکست :آقاجان کجا بروم ؟ ،اشک بر صورت سیاهش غلت خورد، آیا سیاه و بد بویم ؟ آیا قابل نیستم ؟ "لا و الله لا افارقکم حتی یختلط هذا ادم الاسود مع دمإکم"  بخدا دست از شما بر نمی دارم تا اینکه خون سیاهم با خون شما آمیخته شود. سپس نگاه عاشقانه ای به صورت حسین کرد و حسین فاطمه که تاب نگاههای عاشقانه را ندارد ..... 

                                                                 

    راهی میدان شد و رجز خواند چه رجز خواندی و جنگید چه جنگیدنی، تا اینکه بر زمین افتاد بمانند دیگر اصحاب حسین ، یاد وداع یاران آفتاب با آفتاب افتاد خواست به رسم دیگران حسین را صدا بزند تا آخرین لحظات قبل از وصالش را چشم در چشم خورشید بگذراند ، اما یاد سیاه بودنش افتاد ، یاد بد بو بودنش ، یاد هیچ نبودش. بار دیگر به آسمان چشم دوخت دلش هوای آفتاب کرده بود اما ادب کرد و هیچ نگفت فقط به آسمان خیره شد. ناگهان احساس کرد دستی سر او را بالا می آورد ، آفتاب بود با همان چهره زیبایش آفتاب بود با همان چهره ی معصومش ، به رسم دیگر اصحاب سرجون بن حوی را روی زانوانش گذاشت؛ نه ! به رسم علی اکبر صورت به صورت جون شد ، جون دیگر در این دنیا نبود و حسین برای عاشق سپید رویش این گونه دعا کرد: اللهم بیض وجهه و طیب ریحه و احشره مع الابرار و عرف بینه وبین محمد و آل محمد

    نیمه شب یازدهم دیدند پیکری چون نقره می درخشد و بوی مشک می دهد ، او همان غلام سپید روی حسین بود که حسین برایش دعا کرده بود: خدایا صورتش را سفید و نورانی کن و بدنش را خوشبو بگردان .....

    *********

    خواستم بگویم آقا جان من هم چون جون سیاه روی تو ، من هم دوست دارم لحظات آخر عمرم تو بر بالاین من باشی ، من هم با تمام سیاهیم دوست دارم در رکاب تو باشم ؛ یاد سکوت و نگاههای عاشقانه جون افتادم ..... آخر یوسف فاطمه تاب نگاههای عاشقانه را نداشت .....

    هرکه را اسرا حق آموختند / مهر بستند و دهانش دوختند.   «لطف کنید کامنت اول رو بخونید»                               


        نظرات دیگران ( )

  • السلام علیک یا اباعبدالله!
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:45 صبح

    بسم رب المنتظر المهدی

    ماشین دودی تا حرکتش رو شروع نکرده ، کسی بهش سنگ نمیزنه مگه نه؟ این جمله‌ رو از شهید مطهری که این روزها سالروز شهادتشون هست شنیدید؟ شما از این جمله چه برداشتی میکنید؟

    خسته شدم از بس شروع کردم و نشد! از بس راه رو رفتم اما قبل از رسیدن به مقصد با سر به زمین خوردم. اصلا من مرد این راه نیستم! من آدم مبارزه نیستم! زور من نمیرسه. بابا بیخیال! بذار من هم مثل مردم عادی زندگیمو بکنم. این همه حواسم رو جمع کنم که دروغ نگم ، غیبت نکنم ، نگاهم رو کنترل کنم ، دستم رو ، قدمم رو.... اما یک لحظه غفلت.... همه چیز رو خراب میکنه. خسته شدم! من اینکاره نیستم که نیستم.

    شده تا حالا توبه کنی و هنوز توبه‌ات تموم نشده دوباره....؟ اون لحظه با خودت چی فکر میکنی؟ چندتا از این جمله‌ها توی ذهنت شروع میکنه به رقصیدن؟ شده بری مشهد یا جمکران یا... و قول بدی که دیگه خوب باشی و هنوز عرق سفرت خشک نشده دوباره....؟ نه! بذار جلوتر برم... شده بری التماس کنی که کمکت کنند که دیگه اون عمل رو انجام ندی و بعدش هنوز دعات تموم نشده ذهنت مشغول بشه؟ اون لحظه چیکار میکنی؟ قهر میکنی؟ دعوا میکنی؟ ناامید میشی؟

    حالا جمله‌ی اول رو بخون... تا حرکتی نباشه... آره! وقتی راه میوفتی همه‌ی شیاطین جمع میشند که نگذارند راهت رو بری اما بدون همین که قصد میکنی که به مقصد برسی بیشتر از نصف راه رو رفتی. همین که میدونی کجا باید بری ، همین که میدونی باید توی این مسیر حرکت کنی ، همین که میدونی باید عبد باشی و باید برای رسیدن به این مقصد بجنگی کلی از راه رو رفتی... نگاه کن به غفلت مردم تا به خودت امیدوار بشی. اینجا حرکت از مبداء به معاده. خیلیها نشستند و هیچ حرکتی ندارند. تو که داری به سمت مقصدت حرکت میکنی اگه در راه زمین خوردی نکنه بشینی و نگاه کنی... همه‌ی انبیاء و امامان در خط پایان انتظار میکشند که یکی از این خط رد بشه. حالا که زمین خوردی نگاه کن که اگه حرکت رو ول کنی ، اونی که تو رو زمین زده بیشتر خوشحال میشه یا اونی که در خط پایان انتظارت رو میکشه؟ توی این مسیر باید جنگید. جنگ هم زخمی شدن داره! اما هدفش مقدسه. چرا تا یک زخم برمیداری ناامید میشی و فکر میکنی اون وجود مقدسی که داری به خاطرش مبارزه میکنی نگاهت نمیکنه؟ کربلا رو نگاه کن! اونی که به خاطر اباعبدالله علیه السلام جنگید ، وقتی زخم خورد ولی تا آخرین رمق مبارزه کرد و خورد زمین چی شد؟ سرش رو پای اربابش بود... اما اگه زخم میخورد و میگفت من اینکاره نیستم و صحنه رو ترک میکرد چی میشد؟.... یقین داشته باش! بدون برای کی داری مبارزه میکنی. اگه هدفت رو خالص کنی ، وقتی زمین خوردی و زخمی شدی خودشون زخمهات رو میبندند.... اونها منتظرند! منتظر حرکت من و تو!! ما اسم منتظر رو یدک میکشیم اما اونها حقیقتا منتظرند که ما حرکت کنیم... آقا زمین خورده‌ام اما...نفهمیدم...السلام علیک یا اباعبدالله!

    من و جدایی از کوی تو خدا نکند..........(حالا اسپیکرها رو روشن کنید)آخر هفته اگه خدا توفیق داد در آستان ملائک پاسبان علی ابن موسی الرضا علیه السلام دعاگو هستم.

    اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و شیعته و المستشهدین بین یدیه.


        نظرات دیگران ( )

  • یک قطره اشک ....
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:45 صبح

    به مهربانی مادر

    سکوت شب همه جا را فرا گرفته بود مرد آرام از میان کوچه ها می گذشت باد سردی زیر پای او را جارو کرد و در پیچ کوچه ها گم شد ، تنها چیزی که سکوت سرد شب را می شکست صداهای ناله ای بود که از دور به گوش مرد می رسید‍‍ ؛ هر قدم که برمی داشت صدا واضح تر می شد : مادر در را باز کن ... مادر در را بازکن !

    مرد دنباله ی صدا را گرفت تا اینکه در کمی دور تر جوانی را دید که در مقابل دری بسته ایستاده است و با حالت التماس مادر خودش را خطاب قرار می داد که : ما در در را باز کن ، مادر مرا ببخش ، بخدا دیگر به حرفهایت گوش می دهم ،‏ مادر من که در این شهر کسی بجز تو ندارم‏، مادر به من رحم کن ، به بی کسیم‏ رحم کن مادر در را بازکن ....

    مرد همچنان نظاره گر سخنان جوان بود ؛ کم کم صدای جوان گرفت و بغضش شکسته شد‏ ، هنوز چند قطره های اشک بر گونه اش آرام نگرفته بود که درب خانه باز شد و چهره ی مادر پدیدار شد ،  گونه هایش پر بود از قطرات الماس گونه اشک که به آرامی فریاد می زد ساعتها پشت همان در وقتی التماس فرزندش را می شنید گریه می کرد، مادر فرزند را در آغوش گرفت با همان حال گفت: پسرم چرا دل مرا می شکنی؟! چرا نافرمانی می کنی تا من تو را از خانه ام بیرون کنم ؟! ....بخشیدم ، می دانم که تو در این شهر بجز من کسی را نداری !

    مرد که از دور شاهد ماجرا بود بسیار از رفتار فرزند و گریه های مادر تعجب کرد! ..... شبهای دیگر نیز مرد از همان کوچه گذشت و این ماجرا باز اتفاق افتاد فرزندی که پشت در التماس می کرد و مادری که بر التماس فرزندش گریان بود! آنقدر این صحنه ها تکرار شد تا اینکه کنجکاوی مرد را بر انگیخت جلو رفت و از مادر علت این رفتار را پرسید و مادر این گونه جواب داد : بخدا من طاقت اشکهای پسرم را ندارم چه کنم، مادرم! هر روز فرزندم در خانه مرا اذیت می کند نا فرمانی می کند و دل مرا می شکند من او را از خانه بیرون می کنم و با خود عهد می بندم که دیگر او را راه ندهم، اما شب هنگام همین که او شروع به التماس می کند همه چیز را فراموش می کنم همه نافرمانیهایش را و وقتی او اشک می ریزد دیگر دلم طاقت نمی آورد او را پشت در اینگونه ببینم ... بخدا طاقت اشکهایش را ندارم!

    *********

    مهربان تر از مادر

    کلمات را کنار زنید این جا کلمات قادر به توصیف عشق حقیقی نیستند ؛ خدای من ،ای مهربانترین کسم، به من بگو که این داستان حقیقت ندارد به من بگو که تو پشت در وقتی بنده ات مناجات می کرد حالت مانند آن مادر نبود، به من بگو تو مانند آن مادر نبودی که طاقت اشکهای فرزندش را نداشت، به من بگو هر بار که من بر درگاهت زاری می کردم تو پشیمان تر نبودی!.....همیشه از حال بنده وقتی توبه می کند بر درگاه خدا نوشتیم اما هیچکس از حال خدا نگفت وقتی به مناجات بنده اش گوش می داد، راستی چرا آن مادر اینقدر مهربان بود و چرا تو خدا....؟! چرا آن فرزند از چهره ی گریان مادر شرم نمی کرد و چرا من....؟!سالها وقتی من اولین اشک را می ریختم تو مرا در آغوش می گرفتی و دلداریم می دادی من حس می کردم که سبک شده ام اما باور نمی کردم بگذار این بار که قطرات اشک بر گونه هایم جاریست و در آغوشت هستم فریاد بزنم :

    لو علم المدبرون کیف اشتیاقی بهم لماتوا شوقا 

    وبلاگ چهارشنبه 11/11 با عنوان "نگاه عاشقانه" به روز خواهد شد


        نظرات دیگران ( )

  • نمازهایی که شاید اصلا قضا نشده باشند...
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:44 صبح

    ویژه:مطلع شدیم جناب حجة الاسلام نجمی که در حال حاضر در شهر مقدس مدینه هستند ،به نیابت از برادرمون آقا حسن نظری یک طواف انجام داده اند...خوش به سعادتت آقا حسن...آقای نجمی سپاسگذاریم...حجکم مقبول و سعیکم مشکور

    حسن جان 

    نماز شب اول را خواندم.... می دانم سوال و جواب چند ساعتی ست شروع شده....من ربک؟....من رسولک..من امامک.....نمیدانم دیگر چطور برایت پیغام دوستی و رفاقت  بگذارم رفیق...تنها هشت سال واجبات بر تو واجب بود و محرمات بر تو حرام....می دانم که بر  نماز ها حساس بودی...می دانم که نماز من رو سیاه، با نماز تو فاصله ای ابدی خواهد داشت...اما رسم رفاقت نمی گذارد که بار هر چند کوچکی از قضای نماز،بر شانه های تو سنگینی کند...نمی خواهم آرامشی را که مدت مدیدی آرزو می کردی، حتی برای لحظه ای ، به خاطر آنچه از من نیز بر می آید،از تو بگیرند....دست یاریم را قبول کن حسن.....بگذار کمکت کنم....

     

    دوستان هر کس آمادگی داره، نماز قضا براش بخونه. اگه بتونین توی کامنت‏های همین مطلب بگین چند روز می‏خونین خیلی خوبه. ختم قرآن هنوز در مطلب پایین صفحه ادامه داره...

    راستی  همکاران آقا حسن نظری هم اینجا یک وبلاگ زدن و چند تا از عکسهای روز تشییع رو گذاشتن ... .


        نظرات دیگران ( )

  • نمازوحشت... حسن تنها نباشه...
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:44 صبح

    سلام...این بار هم غمگینیم و خسته...اما دیگر مطمئن باشید که رفت ... رفت... دیگه منتظر این نباشید که خودش بیاد و توی وبلاگش بنویسه که همه چی شوخی بود. آدرس خونه‏ی جدیدش اینجاست:
    بهشت زهرا... قطعه 96... ردیف 346... شماره 23... حتما یه سری بهش بزنین که تنها نباشه...
    رفت...هر چنددر دل ما هست و خواهد بود...
    خانواده حسن از همه کسانی که امروز در تشییع پیکرش شرکت کردند تشکر کردند. خدا به خانواده‏ش صبر بده.
    دست همه‏تون درد نکنه. مخصوصا دوستانی که توی مراسم ختم قرآن شرکت کردند. هنوز هم ختم ادامه داره. توی کامنت‏های پست پایینی بگین تا جزء‏ش رو مشخص کنیم. خدا خیرتون بده...

    اما اون چیزی که براش این پست رو نوشتیم این بود که امشب، شب اول دفن حسن‏آقاست. مستحبه که براش نماز وحشت بخونیم. زمان خوندنش هم بعد از نماز مغرب و عشاء ست. البته اگه اون وقت نتونستید اشکالی نداره، هر موقع از شب که بخونین استحباب داره ولی بهتره که بعد از نماز مغرب و عشاء خونده بشه.

    نماز وحشت دو رکعته. رکعت اول بعد از سوره‏ی حمد باید یک مرتبه آیة الکرسی رو بخونین. همه‏تون می‏دونین ولی گفتم بگم بد نیست که اگه کسی حفظ نیست هم اشکالی نداره، قرآن دستش بگیره و بخونه. رکعت دوم هم بعد از سوره‏ی حمد، ده مرتبه سوره‏ی قدر رو بخونین. بعد از این که نماز تموم شد هم این جمله رو بگین:

    "اللهم صل على محمد و آل محمد و ابعث ثوابها الى قبر حسن بن جواد"

    نویسنده وبلاگ بوی‏پیراهن‏یوسف توی آرشیو نوشته‏های اول حسن یه متن پیدا کرده‏ند. دیده بودینش:

    «هر آمدنی را رفتنیست و هر رفتنی را رفتنی دیگر .... کسی نفهمید آمدیم و در امتدادش فهمیدم که نیامدم ..... فقط قول بدین حداقل یادتون نره یه حسنی بود و....حتما دعا برام کنید و دوباره ردای غلامی غلامان اباعبدالله رو بپوشم .... راستی ما رو حلال کنید ..... الآن که میخوام از اینجا و خانواده ی مجازی پارسی بلاگ خداحافظی کنم هم چون حس کسی را دارم که میخواهند بچشو ازش بگیرن ! ........ من که بش میگم حسینیه ی مدرن ،خدا وکیلی .... " باورتون نمیشه ولی الآن بغض راه آقا نفس رو تنگ کرده و اجازه ی عرض اندام نمیده .....حلالیت میطلبم ....»


        نظرات دیگران ( )

  • 7 روز بی حسن و حسن!
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:44 صبح

    سلام...دست همه درد نکنه توی این یک هفته گذشته خوب حق رفاقت رو بجا آوردید
    انشاءالله خدا هم قبول کنه

    امروز هم منتظر ماست:مراسم هفتمین روز پرکشیدنش یا به تعبیر اهل دل،تولدش

    امروز چهار شنبه 20/10/85 از ساعت 14:30 الی 16 مسجد صاحب الزمان واقع در خیابان دماوند . ایستگاه منصور آباد خیابان شهید نبی ئیان (10 متری بانک)


        نظرات دیگران ( )

  • عقد اخوت با حسن!
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:44 صبح

    خب بچه ها. خیلی زحمت کشیدین.مطمئن باشین که قرآن‌هایی که خوندیدبه دست حسن رسیده. خودتون که میدونین حسن آدم قدرشناسی بود، اگه الان خودش پیش ما بود حسابی ازتون تشکر می‌کرد. همین طور خیلی ممنونیم از حاج آقای نجمی به خاطر هدیه ارزشمندشون.اون روز که این خبر رو شنیدم، فهمیدم خدا خیلی حسن رو دوست داره که این‌طور هواش رو داره.
    با همه این حرف‌ها فردا عید غدیره. عید حضرت امیر.
    با این پست خواستیم هم تشکری کرده باشیم هم این‌که لباس عزا رو از تن وبلاگ‌هاتون در بیاریم. یکی از رفقا هم زحمت کشیدند و لوگوی حسن رو عوض کردند که حتما توی وبلاگاتون دیدین. ان‌شاءالله که روز عیدی حسن آقای ما کنار حضرت امیر (ع)شاد و آسوده باشه. شما هم روز عید فراموشش نکنین.
    عیدتون مبارک. جاری باشید... .

    راستی تا یادم نرفته بگم ما می خوایم فردا با حسن عقد برادری ببندیم ...خب دیگه الان نیست ولی عقد برادریمون رو هم مجازی می خونیم،انشاءالله خدا قبول می کنه!
    پس فردا همه با هم به نیت عقد اخوت با حسن بخونیم:
    و اخیتک فى الله و صافیتک فى الله و صافحتک فى الله و عادهت الله و ملائکته و رسله و انبیائه و الائمة المعصومین(ع) على أنى إن کنت من اهل الجنة و الشفاعة و أذن لى بأن أدخل الجنة لا ادخلها الا و أنت معى.

    با تو در راه خدا برادر مى‏شوم؛ با تو در راه خدا راه صفا و صمیمیت در پیش مى‏گیرم؛ با تو در راه خدا دست مى‏دهم و با خدا، ملایکه، کتابها، فرستادگان و پیامبرانش و ائمه معصومین(ع) عهد مى‏بندم که اگر از اهل بهشت و شفاعت شده، اجازه ورود به بهشت یافتم، داخل آن نشوم مگر آنکه تو با من همراه شوى.

    حسن منتظر پیام تبریک شماست...اگر حاضری بسم الله...


        نظرات دیگران ( )

  • چهل روز گذشت
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:44 صبح

    سلام،یک بار دیگر...حسن جان آمدیم، می آییم، یا محمد و یا علی
    وعده ما با حسن جان!
    مراسم چهلمین روز درگذشت مرحوم مغفور حسن نظری

    زمان:
    پنجشنبه19/11/85 از ساعت14:30 الی16

    مکان:
    مسجد صاحب الزمان واقع در خیابان دماوند،ایستگاه منصور ابادخ شهید نبییان(ده متری بانک)


        نظرات دیگران ( )

    <   <<   31   32   33   34   35   >>   >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • ## درخواست رسانه‌های بیگانه از سران اصلاحات ##
    ## عکس:دیدار کروبی با سفیر سابق انگلیس ##
    ## منوشه امیر: برای مقابله با خطر شیعه باید از سبزها حمایت کرد!
    ## شیمون پرز: مخالفان به نیابت از ما می جنگند ##
    ## درخواست انگلیس از ایران: روابط خود را با ما کاهش ندهید ##
    ## اعتراض شدید تشکل های دانشجویی نسبت به نامه سید حسن خمینی ##
    آبروی همه مسلمانان؛ اشک ما را چرا درآوردی؟:
    آنچه من دیدم و نحوه زندگی آیت ا? خامنه ای
    نماز جمعه سیاسی Top2009 - موسوی با کلی محافظ بعد 20 سال در
    میر حسین موسوی - به کجا چنین شتابان ؟؟ - 2
    میر حسین موسوی - به کجا چنین شتابان ؟؟
    پاسخ آیت الله یزدی در واکنش به نامه هاشمی رفسنجانی ** مهم
    رنجنامه جمعیت ایثارگران خطاب به هاشمی رفسنجانی
    مهم ** نامه هاشمی رفسنجانی به رهبر انقلاب ** مهم
    تصویر و اتهامات برخی عاملان سایت‏های مستهجن- مستند شوک
    [عناوین آرشیوشده]