سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، فراوان است و کردار، اندک . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----588901---
بازدید امروز: ----135-----
بازدید دیروز: ----32-----
جستجو:
  • اوقات شرعی
    ایران - طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی
     
     
  • درباره من
  • لوگوی وبلاگ
    ایران - طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی

  • فهرست موضوعی یادداشت ها
    آیت الله یزدی در واکنش به نامه هاشمی رفسنجانی . رضا فاضلی عودلاجان تهران مدارس نوشیروان پریوش سرهنگ نصیری . شهرام همایون فروش دختران در دبی . علیرضا میبدی دادگاه مصطفی رمضان پور پسر خاله زن میبدی هما احسان . ماهواره ملی امید تماشای مسیر زنده پرتاب مدار کره زمین . مستهجن مضلین مستهجن سکس شوک مستند شوک مرکز بررسی جرائم سازمان . میر حسین موسوی عضو فعال ستاد مرکزی آشوب عضویت شورای مرکزی سازمان . نحوه زندگی آیت‏ا? خامنه‏ای دیده . نخست وزیر ترکیه رجب طیب اردوغان غزه رییس رژیم صهیونیستی . نماز جمعه تصاویر حاشیه رفسنجانی موسوی . همسر مصطفی تاج زاده سازمان مجاهدین انقلاب مجمع زنان اصلاح طلب حس .
  • مطالب بایگانی شده
  • لینک دوستان من
  • لوکوی دوستان من
  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
    < type="text/java" src="http://www.iransohrab.ir/js/IranSohrab-link.js">





    Powered by WebGozar

    وضعیت من در یاهو
  • آوای آشنا
  • داریوش بزرگ در یک نگاه
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:18 صبح

     

    داریوش بزرگ در یک نگاه

     

     

     

    صحنه بار عام داریوش در کاخ آپادانا

     

    شناس نامه داریوش :

     

    نام : داریوش

    نام خانوادگی : هخامنشی

    نام پدر : ویشتاسپ

    سال تولد : 550 پ.م ( پیش از میلاد مسیح )

    نام اجداد به ترتیب : آرشام ، آریارمن ، چش پش ، هخامنش

    نام همسر : هئوتسیا ( آتوسا ) ،دختر کوروش کبیر

    نام فرزندان : خشایارشا ، آرتباز ، هخامنش

    تاج گذاری :    522 پ.م

    مدت سلطنت : 36 سال

    مدت زندگی :   64 سال

    درگذشت :     486 پ.م

     

    سازمان اداری داریوش :

     

    داریوش بنیان گذار شاهنشاهی بزرگی است که از شمال به رود دانوب و دریای سیاه و استپ های جنوب روسیه و دریاچه آرال و سرزمینهای ماورای رود سیحون و از مشرق به کوههای هیمالیا و هندوستان و اراضی ماورای رود سند و از جنوب به دریای عمان و خلیج فارس و حبشه و از مغرب به دریای مدیترانه و تونس محدود می شد ، وی برای اداره این شاهنشاهی وسیع به تشکیلاتی پرداخت که عبارتند از :

     

    1-   تقسیم کشور به سی خشتره ( استان ) و گماردن شهربانی برای هر کدام به نام خشتره پاون ( به زبان یونانی ساتراپ ) .

    2-   ایجاد راه شوسه شاهی از ممفیس پایتخت مصر به سارد ( واقع در ترکیه )  ، بابل ( واقع در عراق ) ، هگمتانه ( همدان ) و سرانجام شوش .

    3-      ایجاد چاپارخانه ها که در واقع هسته اولیه سازمان پست کنونی محسوب می شود.

    4-   طراحی و تشکیل سپاه جاویدان به تعداد ده هزار نفر که همواره آماده نبرد بود و امنیت کشور را حفظ و هیچگاه از شمار آن کاسته نمی شد .

    5-   تا پیش از داریوش اخذ مالیات در ایران ترتیب معینی نداشت و فرمان روایان محلی به دلخواه از مردم باج و خراج می گرفتند . داریوش میزان مالیات را مشخص و سپس در صدد برآمد تا بداند این مقدار برای مردم سنگین است یا نه . از استانها پاسخ آمد که مردم قادر به پرداخت آن هستند ، با این وجود داریوش دستور داد میزان مالیات نصف شود .

    6-   تشکیل سازمان بازرسی از افراد توانمند و نخبه برای کنترل عملکرد خشتره پاونها و سایر مسئولین حکومتی که ایشان را چشم و گوش خود می خواند .

    7-   ضرب سکه برای آسان شدن داد و ستد که پیش از آن به صورت معامله اجناس با یکدیگر صورت می گرفت . این سکه ها به نام داریوش و دریک نام گرفت .

    8-   حفر کانال سوئز و اتصال دریای مدیترانه به بحر احمر و در نتیجه رونق گرفتن بازرگانی میان آسیا و اروپا از طریق دریا و کشتی .

      

    فرمان ها و گفتار داریوش :

     

    1-      کتیبه بیستون

    2-      کتیبه کاخ تچر

    3-      کتیبه های منقور بر الواح سیمین و زرین مکشوف در پایه های کاخ آپادانا 

    4-      کتیبه دیواره جنوبی تخت جمشید

    5-      بخش اعظمی از الواح گلی یافته شده در تخت جمشید

    6-      لوح گلی شوش در مورد وسعت امپراتوری

    7-      لوح گلی شوش در باره چگونگی ساخت آپادانا

    8-      کتیبه سوئز در باره حفر کانال مکشوف در مصر

    9-      کتیبه الوند در گنج نامه همدان

    10-  کتیبه آرامگاه در نقش رستم

      

    بناهای به جا مانده از داریوش :

     

    1-  تخت جمشید که ساخت آن به دستور داریوش در حدود 518 پ .م آغاز و توسط جانشینانش تکمیل و گسترش یافت . بناهای زیر در این مجموعه به هنگام فرمان روایی داریوش بزرگ به پایان رسیده است :

     

    صفه یا تختگاه

    پلکان جنوبی

    کاخ تچر : کاخ خصوصی داریوش

    کاخ آپادانا : تالار بار عام

     

    2- آپادانای شوش

     

    3- آرامگاه

     

    خصال داریوش :

     

    داریوش شاهی بود عاقل و دارای اراده قوی و هر چند در بعضی موارد شدت عمل نشان داده است ولی غالبا رفتار او با مغلوبین ملایم و معتدل بود . در گزینش افراد نظر صائب داشت و هرگز به خطا نمی رفت . وی شاهنشاهی ایران را از نو بنیاد گذاشت که در آن زمان و با آن محیط بهتر از آن عملی نبود .در زمان داریوش ایران به نهایت وسعت خود رسید. با وجود این که داریوش با یونانیان وارد جنگ شد اما مورخین یونانی نظیر هرودوت و به ویژه اشیل ، ادیب و شاعر معروف و یکی از نفراتی که در نبرد ماراتن حضور داشته است ،از داریوش به خوبی یاد کرده اند و برای او احترام زیادی قائل بوده اند .

     

    نگاه نهایی :

     

    داریوش هخامنشی گزارش گر ماهری است . در جهان باستان هیچ  کس به اندازه او در جهت ایجاد سابقه و گزارش مکتوب برای آیندگان از اصول جهان داری اش نکوشیده است .

    « به خواست اهورا مزدا ، من چنینم که راستی را دوست دارم و از دروغ روی      گردانم . دوست ندارم که ناتوانی از حق کشی در رنج باشد ............... ای مردم بهترین کار را از توان مندان ندانید و بیشتر به چیزی بنگرید که از ناتوانان سر می زند »

     

    این است بخشی از معتقدات داریوش که خود در سنگ نوشته هایش اعلام می کند . چنین بیانیه ای از زبان یک شاه در سده ششم پ .م به معجزه می ماند . از بررسی دقیق الواح دیوانی تخت جمشید می توان نتیجه گرفت که داریو ش تا چه حد با مسائل مردم ناتوان و برقراری عدالت همرا بوده است . این الوح می گویند که در نظام او حتی کودکان خردسال از پوشش خدمات اجتماعی برخوردار بوده اند ، دست مزد کارگران بر اساس نظام منضبط مهارت و سن طبقه بندی می شده ، زنان از مرخصی و حقوق زایمان و نیز حق اولاد استفاده می کرده اند ، دست مزد کارگرانی که دریافت اندکی داشته اند با جیره های ویژه ترمیم می شده ، فوق العاده سختی کار و بیماری پرداخت می شد، حقوق زن و مرد برابر بود و زنان امکان داشتند کار نیمه وقت انتخاب کنند تا از عهده وظایف خانگی خود برآیند . چنین رفتاری که فقط می توان آن را مترقی خواند ، نیازمند ادراک و دور نگری بی پایانی بوده است و مختص شاه مقتدر و بزرگی است که می گوید : من راستی را دوست دارم .

     


        نظرات دیگران ( )

  • خشت بر آب زدن !
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:18 صبح

      پس از تبریک نوروز ......

    درهیاهوی آبگیری سد سیوند ، اکران فیلم سیصد ، انتساب داشمندان ایرانی به اعراب و به تاراج رفتن الواح گلی تخت جمشید  توسط یک دادگاه آمریکایی ، امروز به نکته ای پی بردم که جای تردیدی برایم باقی نگذاشت که دیگر آب از سر ما ایرانیان گذشته است و اینکه می گویند ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است ، در ظرف دغدغه هایی از قبیل آنچه در ابتدا نوشته ام هرگز نمی گنجد .

     

    ما ایرانیان عادت کرده ایم هنگامی که صحبت از فرهنگ و تمدن می شود ، سری بالا گرفته ، با چشمانی گشاد و رویی مصمم ، لحنی همراه با تاسف  به خود گرفته و ضمن اشاره به چند نام ، آدرس و تاریخ نه چندان صحیح ، داد از افتخارات و مفاخر گذشته ولی از دست رفته بر آریم . عادت کرده ایم برای گریز و توجیح سقوط و نزول فزاینده خویش در مغاک عمیق کاستی ، سستی ، عقب ماندگی ، نا سپاسی نسبت به گذشتگان ، بی خبری محض و خواب هزاران ساله دست به دامان مظلوم نمایی و دشنام و اعتراض به دشمنان عرب و یونانی و تولید کنندگان فیلمی مانند سیصد و غیره شویم .

     

    کسی نیست از ما سوال کند امروز که با ساخت فیلمی اینچنین خشمگین و دژم  می نماییم ، چه اندیشه و اقدامی برای یافتن پاسخی مناسب جزتنظیم اعتراض نامه های اینترنتی و از این دست هیاهوهای گذرا ، بی سامان و بی نتیجه داشته ایم ؟؟ مسئولین فرهنگی ما تا کنون کدام نمایش یا فیلم تاریخی را مثلا در مورد خشایارشا تهیه دیده و یا خواهند دید ؟من ایرانی چند کتاب و یا حتی یاد داشت در مورد فرهنگ ایران باستان خوانده ام و یا چند درصد از ایرانیان از مفاد اولین اعلامیه حقوق بشر جهان به دستور کورش کبیر آگاهی دارند ؟ وما  که این چنین کور کورانه به گذشته خود می بالیم جز همین ناله های مظلومانه و ذکر روایات تخت حوضی در محافل دوستانه  برای شناخت و بسط آن چه گامی بر داشته ایم ؟؟

     

    لیچ وا‍ژه ای اوستایی و کهن در گویش کرمانی و به مفهموم خیس و تر شدن است که همراه با بسیاری از واژه گان دیگر به زبان انگلیسی نیز با مصدر لیچینگ راه یافته است . اوستا و زبان آن قدمتی حداقل 3000 ساله و متون کهن انگلیسی پیشیه ای حداکثر900 ساله دارند . امروز در میان جمعی تحصیل کرده و به اصطلاح روشن فکر بودم که یکی از ایشان برای غنا بخشیدن ( !! ) به لهجه کرمانی  لیچ را واژه ای مرحمتی و اهدا شده از زبان انگلیسی به این گویش معرفی می کرد و جالب تر آنکه تصاویر بر گرفته از تخت جمشید و کار شده بر روی نمای ساختمانی نوساز در کرمان را رومی و یا مربوط به چنگیز خان مغول می دانست !!!!! به قول ایرج میرزا :

     

     

    با این علما هنوز مردم       از رونق ملک نا امیدند

     

     

    آیا وقت آن نرسیده است که بدانیم در واکنش به انجام وظیفه  بیگانگان در تاریخ سازی و جعل آن به سود خویش به جای اعتراض و این خشت بر آب زدنها ، باید از خودمان شروع کنیم ؟؟

     


        نظرات دیگران ( )

  • زبان آذری
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:18 صبح

    زبان ایرانی آذری

    «آذری» نام زبانی ایرانی است که در آذربایجان و تا پیش از گسترش زبان کنونی ترکی، بدان تکلم می‌شد. سخن گفتن به زبان «آذری» در آذربایجان، طی نخستین سده‌های اسلامی، و نیز «ایرانی» بودن آن، در منابع متعدد همان دوره، تصریح و تصدیق شده است (Yarshater, 1989, p. 238). اینک همه هم‌داستان‌اند و در واقع جای هیچ گونه تردید جدی وجود ندارد که پیش از ورود ترکان، مردم آذربایجان و زنجان نیز همانند مردم سایر مناطق ایران، به یکی از زبان‌های ایرانی گفت‌وگو می‌کردند (هنینگ، ص 6-315).
    هر چند امروزه در سرزمین آذربایجان نه به زبان کهن و ایرانی «آذری»، بل که به زبانی
    از شاخه آلتایی  که ترکیبی از عناصر فارسی و ترکی و عربی است سخن گفته می‌شود، اما انبوهی از اسناد و آثار و شواهد تاریخی و زبان‌شناختی، به موجودیت و اصالت زبان ایرانی «آذری» در این منطقه پیش از رواج و چیرگی زبان «ترکی» کنونی، تصریح دارند:
    کهن‌ترین منبعی که از زبان «آذری» به عنوان یکی از زبان‌های «ایرانی» یاد کرده، «ابن مقفع» (کشته شده در: 142ق) است که گفته‌ی وی در کتاب «فهرست» ابن ندیم (ص 22) نقل شده است. به گفته‌ی ابن مقفع، زبان آذربایجان، «پهلوی» (الفهلویة) بوده که منسوب است به پله (فهله)، یعنی سرزمینی که شامل ری و اصفهان و همدان و ماه‌نهاوند و آذربایجان بوده است. همین گفته را «حمزه‌ی اصفهانی» (منقول در: یاقوت حموی، ج3، ص925) و خوارزمی (ص 112) نیز نقل کرده‌اند. پس از وی، «مسعودی» مورخ اوایل سده‌ی چهارم ق. در کتاب خود (ص 8-67) پس از ذکر نام بلاد ایران (مانند: آذربایجان، ری، طبرستان، گرگان، هرات، مرو، سیستان، کرمان، فارس، اهواز و…) می‌گوید که: «همه‌ی این بلاد، کشوری واحد بودند و پادشاه و زبانی واحد داشتند جز این که در برخی واژگان تفاوت‌های داشتند … مانند پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان‌های فارسی».
    «ابواسحاق ابراهیم اصطخری» جغرافی‌نگار سده‌ی چهارم ق. در نوشتار خود (ص 2-191)، به صراحت زبان مردم آذربایجان را «فارسی» (الفارسیة) می‌خواند. «ابن حوقل» (اواخر سده‌ی چهارم ق.) نیز همین سخن را بازگفته، به روشنی می‌نویسد که: «زبان مردم آذربایجان و بیش‌تر ارمینیه فارسی است» (ص 97). «ابوعبدالله مقدسی» نویسنده‌ی اواخر سده‌ی چهارم ق.، سرزمین ایران را به هشت اقلیم تقسیم نموده می‌نویسد: «زبان مردم این هشت اقلیم، ایرانی (العجمیة) است؛ جز این که برخی دری و بعضی پیچیده (منغلق) است و همه‌ی آن‌ها فارسی نامیده می‌شود» (ص 259). وی می‌افزاید که «فارسی آذربایجان در حروف، به فارسی خراسان شبیه است» (ص 378).
    در اوایل سده‌ی هفتم ق. «یاقوت حموی» می‌نویسد: «مردم آذربایجان زبانی دارند که آن را "آذری" (الآذریة) می‌نامند و برای دیگران مفهوم نیست» (ج1/ ص128). «حمدالله مستوفی» مورخ اوایل سده‌ی هشتم ق. درباره‌ی زبان مردم «مراغه» می‌نویسد: «زبان‌شان پهلوی مغیر است» (ص 100)؛ و درباره‌ی زبان مردم «زنجان» می‌گوید: «زبان‌شان پهلوی راست (= کامل) است» (ص 67)؛ و درباره‌ی زبان مردم «گشتاسفی» (ولایتی میان اردبیل و باکو) اظهار می‌دارد که: «زبان‌شان پهلوی به جیلانی بازبسته است» (ص 107).
    در سده‌ی دوازدهم ق. «اولیای چلبی» جهانگرد عثمانیایی درباره‌ی مردم تبریز می‌نویسد: «ارباب معارف آن به فارسی تکلم می‌کنند» و درباره‌ی مراغه می‌گوید: «اکثر زنان مراغه به زبان پهلوی گفت‌وگو می‌کنند» (ریاحی خویی، ص 4-33).
    از مجموعه‌ی این اسناد و شواهد تاریخی به روشنی برمی‌آید که مردم آذربایجان تا پیش از گسترش و چیرگی کامل زبان کنونی ترکی در عصر صفوی، به یکی از زبان‌های ایرانی که گاه «پهلوی» و گاهی «آذری» خوانده شده و با زبان مردم ری و همدان و اصفهان پیوسته و خویشاوند بوده، سخن می‌گفته‌اند. چنان که می‌بینید، در هیچ یک از اسناد و منابع تاریخی این دوره، زبان مردم آذربایجان، «ترکی» دانسته نشده است.
    فرایند تدریجی ترک‌زبان شدن «آذربایجان» - و در کنار آن، اران و آناتولی - از عصر سلجوقی (سده‌ی پنجم)، با اسکان هدف‌مند ایلات بیابان‌گرد ترکمان در این نواحی، به منظور نبرد و غزا با بلاد به اصطلاح کفر (ارمنستان، گرجستان، بیزانس) آغاز گردید (زریاب، ص 205؛ باسورث، 1366، ص 9-48، 97، 105، 196؛ Bosworth, 1989, p. 228) و در این زمان، برای نخستین بار زبان ترکی به گوش بومیان پهلوی‌زبان آذربایجان رسید. در دوره‌ی مغولان، که بیش‌تر لشکریان‌شان ترک‌تبار بوده و آذربایجان را تختگاه خود ساخته بودند، ایلات و لشکریان ترکمان - مغول متعددی در آذربایجان متوطن گردیدند و صاحب اقتاعات بسیاری در این سرزمین شدند (پتروشفسکی، ص 462، 491؛ باسورث، 1366، ص 194؛ Bosworth, 1989, p. 229؛ Yarshater, 1989, p. 239). با حاکمیت و نفوذ مستقیم ترکمانان «آق قویونلو» (874-780 ق.) و «قرا قویونلو» (908-874 ق.) به آذربایجان، پشتوانه‌ی حکومتی زبان ترکی و نیاز مردم به تماس با عمّال حکومتی ترک‌زبان ، موجب گسترش زبان ترکی و عقب نشینی تدریجی زبان ایرانی آذری شد (ریاحی خویی، ص 33؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج1، ص261؛ Yarshater, 1989, p. 239-240). در عصر صفویه، به سبب چیرگی و انبوهی تیره‌های ترک‌زبان و شیعه‌ی هواخواه خاندان صفویه - که شاهان صفوی آنان را برای پشتیبانی خود از شرق آناتولی و شمال سوریه به آذربایجان جذب کرده بودند - بیش‌تر کارهای سیاسی و دولتی و لشکری به زبان ترکی انجام می‌گرفت و مردم ناگزیر بودند زبان ترکی را فرا بگیرند و از این رو، زبان آذری رفته رفته جای خود را به زبان فرمان‌روایان داد تا جایی که در اواخر سده‌ی یازدهم ق.، ترکی در تمام شهرهای بزرگ آذربایجان رایج و غالب گردید (کارنگ، ص 26؛ فقیه، ص 190-187؛ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج1، ص 261؛ یارشاطر، 1354، ص 63). اما با اشغال چند ده ساله‌ی بخش عمده‌ای از آذربایجان به دست مهاجمان ترک عثمانی در زمان شاه اسماعیل (930-907 ق) و شاه تهماسب (984-930 ق) صفوی بود که دگرگشت قطعی زبان آذری به ترکی، حاصل گشت (ریاحی خویی، ص 35-33؛ کارنگ، ص 26). با این حال، زبان ایرانی آذری به کلی از آذربایجان رخت برنبست و تا امروز نیز در پاره‌ای مناطق، هنوز بدین زبان تکلم می‌شود (به این موضوع در ادامه خواهیم پرداخت).
    در کنار اسناد و شواهد تاریخی که به وجود و اصالت زبان ایرانی «آذری» دلالت و تصریح دارند، آثار زبان‌شناختی فراوانی نیز از زبان آذری برجای مانده و در دسترس است. این آثار، شامل نمونه‌های مکتوب (نظم و نثر) و نمونه‌های شفاهی (گویش‌های بازمانده‌ی از زبان آذری) است. شماری از نمونه‌های مکتوب شناسایی شده و بازمانده از زبان آذری، بدین قرار است (برای آگاهی از فهرست کامل این آثار نگاه کنید به: دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج1، ص 1-260):
    1- ملمعی از «همام تبریزی» (714-636 ق.) به فارسی و آذری:
    بدیذم چشم مستت رفتم اژ دست // کوام و آذر دلی کویا بتی مست // دل‌ام خود رفت و می‌دانم که روژی // به مهرت هم بشی خوش کیانم اژ دست // به آب زندگی ای خوش عبارت // لوانت لاود جمن دیل و کیان بست // دمی بر عاشق خود مهربان شو // کزی سر مهرورزی کست و نی کست // به عشق‌ات گر همام از جان برآیذ // مواژش کان بوان بمرت وارست // کرم خا و ابری بشم بوینی // به بویت خته بام ژاهنام سرمست (فقیه، ص 196؛ انصاف‌پور، ص 2-71).
    2- غزلی از «همام تبریزی» با این مطلع: «خیالی بود و خوابی وصل یاران // شب مهتاب و فصل نوبهاران» که بیت آخر آن به زبان آذری است: «وهار و ول و دیم یار خوش بی // اوی یاران مه ول بامه وهاران» (کارنگ، ص 13).
    3- دوبیتی‌ای از «یعقوب اردبیلی» که در تذکره‌ی هفت اقلیم (تألیف در 1002-996 ق.) نقل شده است:
    «رشته دستت بلا کلکون کریته // تو بدستان هزاران خون کریته // در آیینه نظر کن تا بوینی // که وینم زندگانی چون کریته» (کارنگ، ص 13)؛ یعنی: دست‌ات را ای بلا! گل‌گون می‌کنی تا با دستان (بلبل) هزاران خون کنی. در آیینه نظر کن تا خود را ببینی، تا ببینم چگونه زندگی خواهی کرد؟ (فقیه، ص 195).
    4- یازده دو بیتی از «شیخ صفی اردبیلی» (نیای شاهان صفوی) که در کتاب «صفوة الصفا»ی ابن بزاز (تألیف در 760 ق.) و «سلسلة النسب صفویه»ی شیخ حسین از نوادگان شیخ زاهد گیلانی و معاصر شاه سلیمان صفوی نقل شده است؛ از جمله:
    «صفیم صافیم گنجان نمایم // به دل درده ژرم تن بی‌دوایم // کس به هستی نبرده ره باویان // از به نیستی چو یاران خاک پایم»؛ «دلر کوهی سر او دید نه بور // عشقر جویی که وریان بسته نه بور // حلمر باغ شریعت مانده زیران // روحر بازی به پرواز دیده نه بور» (کسروی، ص 43 و 46).
    5- اشعاری از «مهان کشفی» از بزرگ‌زادگان اردبیلی معاصر شیخ صدرالدین فرزند شیخ صفی؛ از جمله:
    «اشته چشمان چمن دل برده ما // لو از خون دیلیم خورده ما // مگر خون به هر شیری که ته خورد // که بان خون خوردنر خو کرده ما» (کسروی، ص 57).
    6- اشعاری از «معالی» که احتملاً معاصر کشفی بوده است؛ مانند:
    «انوی ناله غم اندوته زانی // که قدر زر خالص بو ته زانی // بوران پروانیا با هم بسوزم // حال سوته دلان دل سوته زانی» (کسروی، ص 59).
    7- یک جمله از زبان تبریزیان در «نزهةالقلوب» حمدالله مستوفی (740 ق.): «تبارزه (= تبریزیان) اگر صاحب حُسنی را با لباس ناسزا یابند، گویند "انگور خلوقی بی چه در، درّ سوه اندرین"؛ یعنی انگور خلوقی (= انگوری مرغوب) است در سبد دریده» (ص 98).
    8- سه جمله از «شیخ صفی» در صفوةالصفای ابن بزاز: «کار بمانده، کار تمام بری» (= ای خانه آبادان، کار تمام بود)؛ «گو حریفر ژاته» (= سخن به صرف بگو، حریفت رسیده)؛ «شروه مرزدان به مرز خود بی» (کسروی، ص 7-36؛ رضازاده ملک، ص ده- یازده).
    9- یک جمله از زنی عارف به نام «ماما عصمت اسبستی» که در حدود 760 - 820 ق. در تبریز می‌زیسته، خطاب به برزگری که به وی بی‌احترامی کرده بود: «چکستانی مپسندیم» (= ای به ناگاه مرده، نمی‌پسندی مرا؟) (فقیه، ص 194؛ کارنگ، ص 14؛ رضازاده ملک، ص یازده).
    10- یک جمله از پیر حسن زهتاب تبریزی خطاب به اسکندر قراقویونلو: «اسکندر! رودم کشتی، رودت کشاد» (= اسکندر! فرزندم را کشتی [خدا] فرزندت را بکشد) (ریاحی خویی، ص 31).
    افزون بر این نمونه‌های نظم و نثر بازمانده از زبان آذری، واژگان بسیاری نیز از این زبان در واژه‌نامه‌های کهن بر جای مانده است. در این متون، واژگان متعلق به زبان آذری با عباراتی مانند: «در ولایت آذربیجان گویند» یا «در زبان آذربایجان/ آذربایجانی گویند» نقل شده است. این واژگان، جملگی و به آشکارا «ایرانی»اند و هیچ فرهنگ‌نویسی این لغات آذربایجانی را متعلق به زبان ترکی ندانسته و نخوانده است. جالب آن که در واژه‌نامه‌ای به نام «فرهنگ جهانگیری» (سده‌ی یازدهم ق.) به صراحت میان زبان مردم آذربایجان و زبان ترکی جدایی نهاده، نوشته شده است: «آژخ (= زگیل): به ترکی "لوینک" و به زبان تبریز "سکیل" گویند» (کیا، ص 15). در ادامه، به نمونه‌هایی از این واژگان آذری اشاره می‌شود:
    چراغله = کرم شب‌تاب (کیا، ص 11)؛ زوال = انگشت (همان، ص 14)؛ زیوال = شبنم (همان جا)؛ سودان = سار (همان، ص 16)؛ سور = لوچ (همان جا)؛ شفت = ناهموار (همان، ص 17)؛ شم = کفش (همان، ص 18)؛ نگ/ تگ = کام دهان (همان، 18 و 30)؛ کلاه‌دیوان = قارچ (همان، ص 21)؛ کنگر = جغد (همان، ص 3-22)؛ مشکین‌پر = خفاش (همان، ص 24)؛ مله = ساس (همان جا)؛ انین = نیزه (همان، ص29)؛ تیته = مردمک (همان، ص 31)؛ برز = بلندی (همان، ص 39)؛ کریوه = عقبه (همان جا)؛ سهراب = سرخاب (همان، ص 40).
    گروه دیگری از نمونه‌های بازمانده از زبان آذری، آثار شفاهی یا گویشی این زبان است. با وجود تضعیف روزافزون زبان ایرانی آذربایجان از زمان چیرگی مغول و نفوذ و فرمان‌روایی تیره‌های ترک‌زبان بر آذربایجان در عصر ترکمانان - صفوی، گویش‌های این زبان به کلی از میان نرفت، بل که هنوز در نقاط مختلف آذربایجان و نواحی پیرامون آن، به طور پراکنده، به آن سخن گفته می‌شود. این گویش‌ها از شمال به جنوب عبارت‌اند از:
    1- کرینگان از روستاهای دیزمار خاوری از بخش ورزقان شهرستان اهر؛ 2- کلاسور و خوینه‌رود از روستاهای بخش کلیبر شهرستان اهر؛ 3- گلین قیه از روستاهای هرزند از بخش زنوز شهرستان مرند؛ 4- عنبران از بخش نمین شهرستان اردبیل؛ 5- بیش‌تر روستاهای بخش شاهرود خلخال؛ 6- شماری از روستاهای طارم علیا؛ 7- روستاهای اطراف رامند و جنوب غربی قزوین؛ 8- تالش از الله‌بخش محله و شاندرمین در جنوب، تا تالش شوروی سابق در شمال که اصولاً به زبان‌های تاتی آذربایجان بازبسته‌اند (دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج1، ص 2-261؛ یارشاطر، 1354، ص 64؛ Yarshater, 1989, p. 241).
    اینک، از میان گویش‌های بازمانده از زبان آذری، به بررسی گویش «هرزنی» (Harzani) می‌پردازیم. «هرزن» یا «هرزند» روستایی است واقع در شمال شهرستان مرند که مردمان آن به گویشی از گویش‌های زبان آذری سخن می‌گویند (نگاه کنید به: کارنگ):
    1- چند نمونه از واژگان گویش هرزنی:
    Ov = آب؛ Otash = آتش؛ Arzi = آرزو؛ Vor = باد؛ Huya = بازی؛ Raz = باغ؛ Parbe = بالا؛ Vohor = برف؛ Proz = پاییز؛ Parari = پایین (به اوستایی: Pairi)؛ Zora = پسر؛ Chohor = پیشانی؛ Toye = تازه؛ Zami = جا، زمین (به اوستایی: Zam)؛ Joro = جدا؛ Yet = جفت؛ Chol = چاه؛ Kosh = چشم؛ Kar = خانه؛ Khuyo = خدا؛ Hov = خواهر؛ Vun = خون؛ Kina = دختر (به اوستایی: Knya)؛ Daya = درد؛ Rost = درست؛ Sor = سال؛ Vede = کوتاه؛ Aharu = گرسنه؛ Mert = مرد؛ Yan = زن؛ Boror = برادر؛ Yeng = پا.
    2- چند نمونه از مصادر در گویش هرزنی:
    Ote = گفتن؛ Vinde = دیدن؛ Zunusta = دانستن (به اوستایی: -Zan)؛ Horde = خوردن؛ Shere = رفتن؛ Amare = آمدن؛ Oshire = شنیدن؛ Sisde = شکستن.
    3- ضمایر فاعلی منفصل در گویش هرزنی:
    Man = من؛ Te= تو؛ A = او؛ Ama = ما؛ Shema = شما؛ Avoy = ایشان.
    4- ضمایر شخصی متصل در گویش هرزنی:
    em = - م؛ er = - ت؛ e = - ش؛ mun = - مان؛ lun = - تان؛ I = - شان.
    5- اعداد:
    I = یک؛ De = دو؛ Here = سه؛ Cho = چهار؛ Pinj = پنج؛ Shosh = شش؛ Hoft = هفت؛ Hasht = هشت؛ Nov = نه؛ Doh = ده؛ Sa\ Soyr = صد؛ Hazo = هزار
    6- صرف افعال (ماضی مطلق):
    Man-vin-ma = من دیدم؛ Te-vin-la = تو دیدی؛ A-vin-ja = او دید؛ Ama-vin-muna = ما دیدیم؛ Shema-vin-luna = شما دیدید؛ Avoy-vin-juna = ایشان دیدند
    7- چند جمله به گویش هرزنی:
    Ashte Numirch Chiya = نام تو چیست؟
    Kante Izi = اهل کجایی؟
    Haler Naniya = حالت چه طور است؟

    جمع‌بندی:
    تصریح و تأکید بسیار روشن و دقیق متون مختلف تاریخی و جغرافیایی عصر اسلامی به «ایرانی» بودن زبان مردم آذربایجان و وجود چنین نمونه‌ها و آثار متعددی از این زبان چه به صورت مکتوب و چه به گونه‌ی شفاهی، به خوبی آشکار می‌سازد که زبان بومی و اصیل سرزمین آذربایجان تا پیش از رواج و چیرگی زبان کنونی ترکی در دوران ترکمان - صفوی، یکی از زبان‌های «ایرانی» بوده که با نام‌هایی چون «آذری» و «پهلوی» شناخته می‌شده است. در مقابل، هیچ سند و منبعی وجود ندارد که به ترکی بودن زبان مردم آذربایجان در اعصار پیش از دوران ترکمان - صفوی اشاره کند. در میان نویسندگان و سرایندگان آذربایجانی پیش از این دوره نیز هیچ اثری به زبان ترکی خلق نشده و هیچ نشانه و نمونه و ردپایی از این زبان بر سنگ و گل و چوب و کاغذ و فلز، تا بدان عصر و از این ناحیه به دست نیامده است.

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    کتاب‌نامه:
    - کارنگ، عبدالعلی: «تاتی و هرزنی، دو لهجه از زبان باستان آذربایجان»، تبریز، 1333
    - انصاف‌پور، غلام‌رضا: «تاریخ تبار و زبان آذربایجان»، انتشارات فکر روز، 1377
    - مسعودی، علی بن حسین: «التنبیه و الاشراف»، به تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، قاهره، 1357 ق.
    - مستوفی، حمدالله: «نزهةالقلوب»، به کوشش محمد دبیرسیاقی، انتشارات طهوری، 1336
    - فقیه، جمال‌الدین: «آتورپاتکان و نهضت ادبی»، شرکت سهامی چاپ و انتشارات کتب ایران
    - باسورث، ک. ا.، 1366: «تاریخ سیاسی و دودمانی ایران»، تاریخ ایران کمبریج، جلد پنجم، گردآورنده: ج. ا. بویل، ترجمه‌ی حسن انوشه، انتشارات امیرکبیر
    - Bosworth, C. E., 1989 "Azerbaijan IV. Islamic History to 1941": Encyclopaedia Iranica, vol. 3, London & NewYork
    - «دائرةالمعارف بزرگ اسلامی»، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، جلد یکم، 1369
    - کسروی، احمد: «آذری یا زبان باستان آذربایجان»، انتشارات جار، 2535
    - ابن ندیم، محمد بن اسحاق: «فهرست»، ترجمه‌ی رضا تجدد، انتشارات ابن سینا، 1346
    - اصطخری، ابواسحاق ابراهیم: «المسالک و الممالک»، لیدن، 1927
    - خوارزمی، محمد بن احمد: «مفاتیح العلوم»، ترجمه‌ی حسین خدیوجم، انتشارات علمی و فرهنگی، 1362
    - مقدسی، محمد بن احمد: «احسن التقاسیم»، لیدن، 1906
    - یاقوت حموی، ابوعبدالله: «معجم البلدان»، بیروت، دارصادر، 1374 ق.
    - ریاحی خویی، محمدامین، «ملاحظاتی درباره‌ی زبان کهن آذربایجان»: اطلاعات سیاسی - اقتصادی، شماره‌ی 182-181
    - رضازاده ملک، رحیم: «گویش آذری»، انتشارات انجمن فرهنگ ایران باستان، 1352
    - هنینگ، و. ب.، «زبان کهن آذربایجان»: سایه‌های شکار شده، بهمن سرکاراتی، نشر قطره، 1378
    - پتروشفسکی، ی. پ.، «اوضاع اجتماعی - اقتصادی ایران در دوره‌ی ایلخانان»: تاریخ ایران کمبریج، جلد پنجم، گردآورنده: ج. ا. بویل، ترجمه‌ی حسن انوشه، انتشارات امیرکبیر، 1366
    - یارشاطر، احسان، 1354، «آذری»: دانشنامه‌ی ایران و اسلام، جلد یکم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب
    - Yarshater, E., 1989 "Azerbaijan VII. The Iranian Language of Azerbaijan": Encyclopaedia Iranica, vol. 3, London & NewYork
    - ابن حوقل، ابوالقاسم: «صورةالارض یا سفرنامه‌ی ابن حوقل»، ترجمه و توضیح دکتر جعفر شعار، انتشارات امیرکبیر، 1366
    - کیا، صادق: «آذریگان؛ آگاهی‌هایی درباره‌ی گویش آذری»، تهران، 1354


        نظرات دیگران ( )

  • کاخ لیدوما
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:18 صبح

     

    پیدا شدن چهارمین کاخ هخامنشی بنام لیدوما در نور آباد ممسنی

    پارسه ( تخت جمشید ) ، پاسارگاد ، شوش و

    لیدوما

    کارشناسان بنای این کاخ را مربوط به زمان داریوش اول تخمین زده اند

     

     


        نظرات دیگران ( )

  • وصیت نامه کوروش کبیر
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:18 صبح

     

    وصیت نامه کوروش هخامنشی

     

           ای پروردگار بزرگ ، خداوند نیاکان من ، ای آفتاب و ای خدایان این قربانیها را از من بپذیرید و سپاس و نیایش مرا نیز در ازای عنایاتی که نسبت به من فرموده و در همه زندگانیم به وسیله علایم آسمانی ، نوای پرندگان و ندای انسان ارشادم کرده اید که چه باید بکنم و از چه کارها احتراز نمایم .به خصوص قدر شناسی بی حد و قیاس دارم که هیچ گاه مرا از یاری و حمایت خود محروم نداشته اید و هرگز حتی در حین نهایت کامیابی باز مقهور غرور نشده ام . اکنون از درگاه متعال شما در خواست دارم زندگی فرزندانم ، زن ، دوستانم و وطنم را قرین نیکی و سعادت بدارید و مرگ مرا هم مانند زندگانیم توام با عزت و افتخار .

     

           پسران من و شما ای دوستانم ، پایان عمر من فرا رسیده است . من این حالت درگذشت را بنا بر آثار و قراینی درک می کنم . وقتی که از میان شما رفتم باید به وسیله گفتار و عمل نشان دهید که مرد سعیدی بوده ام .هنگامی که کودک بودم و باز در اوان جنوانی و روزگار سالخوردگی از نعمتها و خوشیهای هر یک از آن مراحل نیک برخوردار شده ام ، با مرور زمان بر قدرتم پیوسته افزوده شده است اما در زمان کهولت نا توان تر از عهد جوانی نبوده ام و به خاطر ندارم اقدام به کاری کرده باشم و یا چیزی طلب نموده باشم ولی کامیاب نشده باشم .به علاوه دوستانم را به وسیله نیکیها بهره مند و خوشبخت و دشمنان خود را خوار و زبون کرده ام و این سرزمین نیاکان خویش را که پیش از من نام و نشانی در آسیا نداشت به اوج ترقی و تعالی رسانیده ام و حتی یکی از کشورهای مسخر خویش را از دست نداده ام . در سراسر زندگی به آنچه خواسته ام رسیده ام و همواره نگران که مبادا به شکستی دچار آیم یا خبر نکبت باری بشنوم و همین بیم و نگرانی مانع از آن شد که به شیوه سبک سران زیاده از خود راضی و غره شوم . اینک که از میان شما می روم پسرانم را باز می گذارم ،همان فرزندانی که هدیه خدائی اند . وطن خود و دوستانم را سرفراز می گذارم و می گذرم . شکی نیست که همگان مرا خوش بخت خواهند پنداشت و یاد مرا ارجمند و گرامی خواهند داشت . اکنون باید دستوراتی راجع به کشورم و دستگاه پادشاهی خویش بدهم تا پس از درگذشتم میان شما اختلافی پیش نیاید . ای پسرانم ، من هر دو شما را یکسان دوست دارم . اما فرزند ارشدم را که بر اثر عمر طولانی تر تجربیات بیشتری دارد رهبر جرگه آزاد مردان و راهنمای کار و عمل بر می گزینم . خودم نیز در وطنم که خانه عزیز همه ماست به همین گونه بار آمده ام که در قبال بزرگتران ، برادران و هم وطنانم در شهر یا جلسات و یا در حین مذاکرات گذشت و مدارا نمایم . هر دو شما را هم به همین سان پرورش داده ام که نسبت به بزرگتران خود احترام نمایید و دیگران که از شما جوان ترند شرط و ادب و احترام را رعایت نمایند . اینها موازین و قواعدی است که به دست شما می سپارم و آن حاصل تجربه های زندگی و موافق با عادات و رسوم ملی و جزو آیین ماست .

     

           ای کمبوجیه ، پادشاهی توراست و این عین مشیت خداوندی است و تا آنجا نیز که به خودم مربوط است و به تو ای تانا اوکسار ( بردیا )حکومت خطه های ماد ، ارمنستان و کادوسیان را می سپارم . هر چند که پهناوری حصه برادر ارشدت بیشتر است و او عنوان شاهی نیز دارد تو با یان سه قطعه سهم خویش به عقیده من خوشی بیشتری خواهی داشت و گمان نمی کنم که از اسباب کامیابی و رفاه چیزی کم و کسر داشته باشی . آنچه دل و جان آدمی را وجد و جلا می بخشد در اختیار توست اما به آنچه دور از اختیار و دسترسی است ولع نمودن و غم گرفتاریهای بسیار داشتن ، از رشک کامیابیهای من دمی نیاسودن ، در راه دیگران چاه کندن و یا خود در دام بلا افتادن ، اینها نصیب و بار برادر تاج دار توست و موانعی است که مجال و فراغتی برای آسایش او باقی نخواهد گذاشت و تو ای کمبوجیه خود بهتر می دانی و گفتن من لزومی ندارد که آنچه تخت و تاجت را حفظ کند این عصای شاهی من نیست بلکه وجود یاران صدیق و وفا دار است . صداقت آنها نگهبان حقیقی تو وو مایه اقتداری است که هیچگاه بی هوده نخواهد بود . ولی همیشه در این اندیشه باش که درستی و وفا مانند علف صحرا به خودی خود رشد و نما ندارد ، زیرا اگر نهادی بود در همه افراد یکسان مشاهده می گردید . چنان که خاصیت تمام مواد طبیعی نسبت به همه افراد بشر مساوی است . هر رهبری باید پیروانی صدیق برای خود فراهم سازد و این منظور با تهدید و زور حاصل شدنی نیست بلکه لازمه آن احسان و مهربانی است .خداوند رشته محکم برادری را استوار فرموده است که اثرات و نتایج بی شمار دارد . شما نیز رفتار خود را بر این قاعده آسمانی نهاده آن را وسیله مهر ورزی متقابل قرار دهید . هر گاه چنین کنید هیچ قدرتی دیگر بر نیروی دو برادر چیرگی نخواهد یافت . آن کسی که در فکر برادر است به خویش نیکی می رساند . چه کس دیگری به قدر برادر خواستار بزرگی و سربلندی برادر است ؟ و چه کسی به وسیله ای دیگر مگر اقتدار برادر مصون از خطر ؟ ای تانا اوکسار مبادا هیچ کس بهتر و بیشتر از تو نسبت به برادرت اطاعت نماید و در حمایت وی از تو کوشا تر باشد . برکات قدرت او و یا ادبار و بدبختی او زودتر از هر کس به تو خواهد رسید . پس خودت انصاف بده که در ازای کمترین محبت از کدام ناحیه خیر و خوشی بیشتری انتظار توانی داشت و در مقابل مدد و حمایت خودت یاری و حمایت بیشتر ؟ آیا سخت تر از سردی و برودت بین دو برادر چیزی هست ؟ کدام قدر و احترامی گرامی تر از احترام متقابل دو برادر می شود ؟ ای کمبوجیه تو نیز بدان که فقط برادری که در قلب برادر کانون محبتی دارد از مکر و فسون مردم زمانه مصون خواهد بود . ای هر دو فرزندم شما را به خدایان اجداد خویش سوگند می دهم که اگر به خوشنودی خاطرم علاقه دارید با هم خوب باشید و خیال نکنید چون از میان شما بروم پاک نیست و نابود شده ام . شما با دیدگان ظاهری خود هیچگاه روحم را ندیده اید اما همواره شاهد اثراتش بوده اید . ایا ندیده اید که روح مقتولان چه اتشی در جان جنایت کاران می افکند و شراره انتقام چه طوفانی در وجود تبهکاران بر می انگیزد ؟ آیا خیال می کنید اگر آدمیان می دانسته اند که ارواح آنها هیچگونه قدرتی ندارد باز احترام و ستایش مردگان دوام می یافت ؟

     

           ای فرزندانم بدانید که هستی روح انسان فقط تا وقتی نیست که در این تن فانی است و تا از بدن رفت ، نابود می شود . نه ، به عقیده من تا موقعی که روح در کالبد ماست مایه زندگی تن است و این تصور به نظر من دور از امکان که با جدایی از بدن بی جان ، روح نیست و نابود می گردد . برعکس پس از رهایی از تن که سرانجام پاک و منزه و از بندها آزاد می شود به عالی ترین مدارج عضم و تعالی خواهد رسید . وقتی که بدن ما به حالت انحلال افتاد هر یک از اجزای ترکیبی آن به عنصر اصلی خود باز می گردد . در هر حال خواه روح فانی شود یا باقی بماند ، باز دیدنی نیست . ملاحظه کنید این دو عامل توامان کامل ، یعنی مرگ و خواب چه شباهت عظیمی با هم دارند . در خواب است که روح انسان حد اعلای جنبه ملکوتی خود را باز می یابد و آنچه را که شدنی است و در پیش است در می یابد زیرا که در حالت خواب بیش از هر موقع دیگر روح آزاد است . پس اگر آنچه می گویم حقیقت باشد و روح فقط از بدن جدا و آزاد می شود بر شما است که در تکریم و نیایش روح من بکوشید و به آنچه اندرز می دهم رفتار کنید و اگر هم چنین نباشد و هستی روح به بقای تن بسته باشد و فانی می شود ، خداوند همواره جاودانی است و بر همه امور عالم ناظر و قادر متعال و نگهبان نظم کرداری جهان است و عظمت و خیر او به وهم و خیال در نیاید .

     

           ای فرزندان ، پس از خدا بترسید و هرگز در پندار و گفتار و رفتار به راه گناه نروید .بعد از پروردگار ، انتظارم از شما این است که به افراد بشر که در نتیجه زاد و ولد جاودانی هستند احترام بگذارید ، زیرا که خدایان شما را در ظلمت مستور نمی دارند بلکه کردار شما در انظار نیک هویدا است . هر گاه اعمال شما قرین نیکی و داد باشد نفوذ و قدرت شما درخشان خواهد نمود ، اما اگر در صدد صدمه و آزار یکدیگر برآیید اعتماد همگان از شما سلب خواهد شد ، چون تا معلوم شود که نسبت به کسی که بیش از همه باید احترام و محبت ورزید اندیشه آزار دارید ، هیچ کس اگر خود نیز مایل باشد باز به شما اطمینان نخواهد داشت .پس اگر سخنانم به اندازه کافی خوش اثر و نافذ باشد و به رعایت وظایف خود نسبت به یکدیگر آشنا می شوید چه بهتر و گرنه تاریخ که بهترین مربی است به شما درس عبرت خواهد داد . زیرا که والدین همواره درباره فرزندان خویش علاقه دارند و برادران نسبت به یکدیگر . اما مواردی هم بر خلاف این قاعده طبیعی پیش آمده است . از این رو خود درست بنگرید که کدام راه نتیجه بهتری داشته است و ار آن پیروی کنید که عین صلاح و رستگاری است .

          

           وقتی که از دنیا رفتم بدنم را در تابوت زر یا نقره و یا هر گونه حفاظ دیگری نگذارید ، بلکه هر چه زودتر دفن کنید و چه بهتر که در آغوش خاک که مادر همه نعمتهای نیک و نازنین است و نگهبان چیزهای خوب و سودمند ، آرام گیرم . من در همه عمر خود خواستار خیر و صلاح آدمیان بوده ام و بس نیکو است که در دل خاک که ولی نعمت بشر است بمانم . ایرانیان و یارانم را بر مزارم فرا آورید تا شریک آسودگی و سعادتم باشند و تهنیتم گویند که سرانجام ، رستگار از دنیا رفته ام و دیگر بار غصه و ادبار ندارم . خواه من با خدایان قرین شوم و یا نا کام به همه آنها که هنگام دفن جنازه ام حضور دارند ، پیش از فرا رفتن به خاطر وجودی که سعادتمند زیسته است بخششها کنید و این آخرین حرفم را نیز در خاطر یسپارید : « اگر بخواهید دشمنان خود را خوار کنید ، با دوستان خویش خوبی کنید »

     


        نظرات دیگران ( )

  • آرامگاه داریوش (2)
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:18 صبح

     

    بر چلیپای داریوش دو کتیبه مفصل حجاری شده است . در قسمتی از آن داریوش می گوید :

     

    خدای بزرگ است اهورامزدا که این زمین را آفرید که آن آسمان را آفرید که مردم را آفرید که شادی مردم را آفرید که داریوش را شاه کرد .یک شاه از بسیاری یک فرماندار از بسیاری .

     

    وی همچنین ضمن اشاره به خواست و لطف خداوند ، جغرافیا و مناطق تا بع امپراتوری پهناور ایران را به شرح زیر نام می برد :

     

     پارس – ماد- خوزستان- پارت -هرات – بلخ - سغد – خوارزم-زرنگ- رخج – ثثگوش - گندار - هند - سکاهای هوم خوار- سکاهای تیز خود – بابل -  آشور- عربستان – مصر - ارمنستان کپدوکیه – سارد - یونان  - سکاهای ماورای دریا – سکودر - یونانیهای سپر روی سر – لیبیها – حبشیها - اهالی مک و کارئیها .

     

    داریوش پس از این به شرحی از اندیشه ها ، رفتار و سلوک خویش می پردازد که در نوع خود بی نظیر است :

     

    خدای بزرگ است اهورا مزدا که این شکوهی را که دیده می شود آفریده که شادی مردم را آفریده که خرد و فعالیت را بر داریوش شاه فرو فرستاد .داریوش شاه گوید به خواست اهورا مزدا چنان کسی هستم که راستی را دوست هستم ، بدی را دوست نیستم نه مرا میل است که شخص ضعیف از طرف توانا به او بدی کرده شود نه آن مرا میل است که شخص توانایی از طرف ضعیف به او بدی کرده شود

     

    آنچه راست است آن میل من است . انسان دروغگو را دوست نیستم تند خو نیستم آن چیز هایی را که هنگام خشم بر من وارد می شود سخت با اراده نگاه می دارم سخت بر هوس خود فرمان روا هستم . انسانی که همکاری می کند او را به جای همکاری اش همان طور او را پاداش می دهم آنکه زیان می رساند او را به جای زیانش کیفر می دهم . نه مرا میل است که کسی زیان برساند نه مرا میل است که اگر زیان رساند کیفر نبیند .کسی آنچه را بر علیه کسی دیگر بگوید آن مرا باور نیاید تا هنگامی که سوگند هر دو را نشنوم .

     

    ورزیده هستم چه با هر دو دست چه با هر دو پا هنگام سواری خوب سواری هستم هنگام کشیدن کمان چه پیاده چه سواره خوب کمان کشی هستم هنگام نیزه زنی چه پیاده و چه سواره خوب نیزه زنی هستم .

     


        نظرات دیگران ( )

  • آرامگاه داریوش
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:18 صبح

     

    رنگ آمیزی آرامگاه داریوش بزرگ

       

     

     

    هنرمندان هخامنشی از رنگ های آبی به دلیل آرامش و جلب توجه ، قرمز برای جذابیت و سبز به خاطر تقدس ، استفاده می کردند. فرمول شیمیایی ساخت سه رنگ آبی ، قرمز و سبز که در تزئین آرامگاه دو هزار و پانصد ساله داریوش هخامنشی در محوطه باستانی نقش رستم واقع در چند کیلو متری تخت جمشید و در کنار آرامگاه های خشایارشاه و دو تن دیگر از پادشاهان هخامنشی جای گرفته ، پس از مطالعات آزمایشگاهی و تجزیه و تحلیل رنگ ها به دست آمده است . در درگاه ورودی این این آرامگاه که در ارتفاع بیست و شش متری ازسطح زمین و در دل کوه قرارگرفته ، تزئینات ،نقش برجسته ها و کتیبه ای به زبان و خط پارسی باستان دیده می شود .شکل آرامگاه های دروه هخامنشی به صورت بعلاوه یا چلیپا بوده است که نمادی از خورشید و گردش آن است .

     

                              

     

    کارشناسان داخلی در مورد نتایج به دست آمده از تجزیه و تحلیل رنگها در آرامگاه داریوش می گویند : با توجه به این که در هنگام مرمت و مستند نگاری آرامگاه داریوش به باقیمانده ای از بقایای رنگها ی سبز ، آبی و قرمز که روی نقش برجسته ها به عنوان تزئین استفاده می شده برخورد کردیم ، مطالعات گسترده ای را روی علت استفاده از این رنگها و تجریه و تحلیل شیمیایی رنگها آغاز نموده ایم.

     

    پیش از این هم کارشناسان خارجی مطالعاتی را روی برخی از رنگ های دوره هخامنشی در مجموعه تخت جمشید ، انجام داده بودند که فرمول های شیمیایی جدید به دست آمده با مطالعات آنها مطابقت دارد . هم اکنون هم کارشناسان شیمی برای تولید رنگ آبی ، سبز و قرمز از ترکیبات عناصری که در رنگ های آرمگاه داریوش به کار رفته استفاده می کنند . برای ساخت رنگ آبی از مس ، رنگ سبز از ترکیبات مس و رنگ قرمز از عنصر آهن بهره برداری می شود . تولید رنگ با ماندگاری بسیار بالا در بناهای دوره هخامنشی نشان دهنده مهارت مردم آن دوره در مسایل شیمی و مهندسی شیمی است .

     

         

     

    در ورودی آرامگاه داریوش کتیبه های میخی و آرامی وجود دارد . در این کتیبه داریوش اهورامزدا را ستایش می کند و فتوحات خور را بر می شمرد و از اندیشه ها و عملکرد خود سخن می گوید . در ورودی این آرامگاه نقش برجسته ای نیز وجود دارد در این نقش پادشاه کمانی در دست دارد که در بالای سکو مشهود است . در برابر وی نقش فروهر و قرصی از ماه دیده می شود . آتش دانی نیز تصویر شده است . در پایین سکو نمایندگان ملل تابع امپراتوری ایران تخت شاهی را با دستان خود نگه داشته اند .

     

     

       

                           

     

    عرض آرامگاه نوزده متر و ارتفاع آن حدود بیست و سه متر است . راهرو داخل آرامگاه داریوش هجده متر طول و در حدود چهار متر عرض دارد . در این آرامگاه نه تابوت سنگی وجود دارد که به همسر و سایر بستگان او تعلق دارد .

                                                                                                             ( ادامه دارد)

     


        نظرات دیگران ( )

  • پیر سبز
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:18 صبح

      زیارت گاه پیر سبز

     

    در دوران سلطنت یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی به هنگام حمله اعراب به مرزهای غربی ایران  چون اوضاع مملکت رو به وخامت می رفته ، یزد گرد فکری اندیشیده که خاندان خود را از مداین ( پایتخت ساسانیان ، واقع در عراق ) به یزد که نسبتا منطقه ای امن  و دور از مرز بوده کوچ دهد. بنا به روایاتی اسم یزد از یزدگرد به یادگار مانده است .

    پسران یزدگرد به نامهای هرمزان و اردشیرو دخترانش به نامهای شهربانو ، پارس بانو ، مهربانو ، نیک بانو ، نازبانو و همسرش به نام کتایون و خدمه ایشان به نام هریشت بوده که بعد از شکست از اعراب در زمان خلافت عمر و کشته شدن یزدگرد ، این خانواده مورد تعقیب سپاهیان عرب قرار گرفته و ایشان برای حفظ و زنده ماندن شخصی از میان خاندان سلطنتی  در  یزد از یکدیگر وداع کرده و هر یک به سویی متواری می شوند . هرمزان و شهر بانو پسرو دختر بزرگ یزدگرد در حین فرار اسیر و به عربستان منتقل و مورد عنایت پیشوای اسلام قرار می گیرند . بعدها شهربانو به عقد امام حسین در می آید .

     

    پارس بانو و مهربانو به سمت شمال غربی یزد گریزان و در محلی از یکدیگر جدا می شوند . مهربانو سرانجام در اثر بی غذایی و رنج سفر در عقدا در می گذرد که هم اینک به مزرعه مهر معروف است . از آنجا که خاندان ساسانی ، زرتشتیان متدینی بوده اند سرگذشت ایشان مورد توجه معتقدین این دین قرار گرفته و محل در گذشت و یا ناپدید شدنشان را تقدس بخشیده و به صورت زیارت گاه مورد توجه قرار داده اند .  

     

    پارس بانو درشمال غربی عقدا ناپدید شده و زیارتگاهی به نام وی موجود است . زرتشتیان معتقدند شکافی که در دل کوه و بر دیواره این زیارت گاه وجود دارد محل غایب شدن پارس بانو بوده و سالها پس ازغیبت وی مقداری از پوشش او در میان شکاف کوه پیدا بوده که به تدریج از بین رفته است . نیک بانو به همراه هریشت به سمت اردکان فراری شده و درمکانی از یکدیگر جدا می شوند . در محل ناپدید شدن این دو نیز زیارتگاهی به نامهای پیر هریشت و پیر سبز برپا شده است . زیارتگاه های دیگری نیز در اطراف یزد به نام سایر بستگان یزدگرد ، نظیر پیر نارکی متعلق به ناز بانو در مهریز و نارستانه وجود دارد که در حوصله این یادداشت نمی گنجد .

     

     پیر سبز در 30 کیلومتری اردکان یزد مهمترین زیارتگاه  زرتشتیان سراسر جهان است که همه ساله به هنگام خرداد ماه در این محل گرد آمده ومناسک خاصی را برگذار می کنند . در این مکان علاوه بر ساختمان  اصلی که محل ناپدید شدن نیک بانو است بناههای دیگری نیز در طول سالیان دراز توسط زائرین و جهت اسکان در موعد زیارت ، در دامنه کوه بنا شده است . ارتفاع پایین کوه تا ساختمان اصلی در حدود 60 متر است که این مسیر توسط صدها پله توسط زائرین و بازدید کنندگان طی می شود.

     

     

     

     

    پیر سبز به چک چک نیز معروف است . این تسمیه به لحاظ وجود چشمه ای بر فراز ساختمان اصلی است که در تمام اوقات سال فعال و آب زلالی از آن به صورت قطره قطره جاری است .

     

     

    در دل کویر خشک و بی آب و علف وجود این چشمه که چناری کهن سال نیز از آن سیرآب می شود از عجایب است . زرتشتیان این آب را متبرک دانسته و به هنگام زیارت بخشی از آن را که در حوضچه ای  نگهداری می شود نوش می کنند .در ساختمان اصلی که بخش اعظم آن دیواره سنگی کوه است علاوه بر مجمر آتش ، تنه چنار وحوضچه جمع آوری آب ، محل ناپدید شدن نیک بانو  نیز در شیاری از دل کوه چشم نوازی می کند .

     

     

     


        نظرات دیگران ( )

  • خشت بر آب زدن !
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:18 صبح

      پس از تبریک نوروز ......

    درهیاهوی آبگیری سد سیوند ، اکران فیلم سیصد ، انتساب داشمندان ایرانی به اعراب و به تاراج رفتن الواح گلی تخت جمشید  توسط یک دادگاه آمریکایی ، امروز به نکته ای پی بردم که جای تردیدی برایم باقی نگذاشت که دیگر آب از سر ما ایرانیان گذشته است و اینکه می گویند ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است ، در ظرف دغدغه هایی از قبیل آنچه در ابتدا نوشته ام هرگز نمی گنجد .

     

    ما ایرانیان عادت کرده ایم هنگامی که صحبت از فرهنگ و تمدن می شود ، سری بالا گرفته ، با چشمانی گشاد و رویی مصمم ، لحنی همراه با تاسف  به خود گرفته و ضمن اشاره به چند نام ، آدرس و تاریخ نه چندان صحیح ، داد از افتخارات و مفاخر گذشته ولی از دست رفته بر آریم . عادت کرده ایم برای گریز و توجیح سقوط و نزول فزاینده خویش در مغاک عمیق کاستی ، سستی ، عقب ماندگی ، نا سپاسی نسبت به گذشتگان ، بی خبری محض و خواب هزاران ساله دست به دامان مظلوم نمایی و دشنام و اعتراض به دشمنان عرب و یونانی و تولید کنندگان فیلمی مانند سیصد و غیره شویم .

     

    کسی نیست از ما سوال کند امروز که با ساخت فیلمی اینچنین خشمگین و دژم  می نماییم ، چه اندیشه و اقدامی برای یافتن پاسخی مناسب جزتنظیم اعتراض نامه های اینترنتی و از این دست هیاهوهای گذرا ، بی سامان و بی نتیجه داشته ایم ؟؟ مسئولین فرهنگی ما تا کنون کدام نمایش یا فیلم تاریخی را مثلا در مورد خشایارشا تهیه دیده و یا خواهند دید ؟من ایرانی چند کتاب و یا حتی یاد داشت در مورد فرهنگ ایران باستان خوانده ام و یا چند درصد از ایرانیان از مفاد اولین اعلامیه حقوق بشر جهان به دستور کورش کبیر آگاهی دارند ؟ وما  که این چنین کور کورانه به گذشته خود می بالیم جز همین ناله های مظلومانه و ذکر روایات تخت حوضی در محافل دوستانه  برای شناخت و بسط آن چه گامی بر داشته ایم ؟؟

     

    لیچ وا‍ژه ای اوستایی و کهن در گویش کرمانی و به مفهموم خیس و تر شدن است که همراه با بسیاری از واژه گان دیگر به زبان انگلیسی نیز با مصدر لیچینگ راه یافته است . اوستا و زبان آن قدمتی حداقل 3000 ساله و متون کهن انگلیسی پیشیه ای حداکثر900 ساله دارند . امروز در میان جمعی تحصیل کرده و به اصطلاح روشن فکر بودم که یکی از ایشان برای غنا بخشیدن ( !! ) به لهجه کرمانی  لیچ را واژه ای مرحمتی و اهدا شده از زبان انگلیسی به این گویش معرفی می کرد و جالب تر آنکه تصاویر بر گرفته از تخت جمشید و کار شده بر روی نمای ساختمانی نوساز در کرمان را رومی و یا مربوط به چنگیز خان مغول می دانست !!!!! به قول ایرج میرزا :

     

     

    با این علما هنوز مردم       از رونق ملک نا امیدند

     

     

    آیا وقت آن نرسیده است که بدانیم در واکنش به انجام وظیفه  بیگانگان در تاریخ سازی و جعل آن به سود خویش به جای اعتراض و این خشت بر آب زدنها ، باید از خودمان شروع کنیم ؟؟

     


        نظرات دیگران ( )

  • زبان آذری
    نویسنده: ایران دوشنبه 86/2/17 ساعت 12:18 صبح

    زبان ایرانی آذری

    «آذری» نام زبانی ایرانی است که در آذربایجان و تا پیش از گسترش زبان کنونی ترکی، بدان تکلم می‌شد. سخن گفتن به زبان «آذری» در آذربایجان، طی نخستین سده‌های اسلامی، و نیز «ایرانی» بودن آن، در منابع متعدد همان دوره، تصریح و تصدیق شده است (Yarshater, 1989, p. 238). اینک همه هم‌داستان‌اند و در واقع جای هیچ گونه تردید جدی وجود ندارد که پیش از ورود ترکان، مردم آذربایجان و زنجان نیز همانند مردم سایر مناطق ایران، به یکی از زبان‌های ایرانی گفت‌وگو می‌کردند (هنینگ، ص 6-315).
    هر چند امروزه در سرزمین آذربایجان نه به زبان کهن و ایرانی «آذری»، بل که به زبانی
    از شاخه آلتایی  که ترکیبی از عناصر فارسی و ترکی و عربی است سخن گفته می‌شود، اما انبوهی از اسناد و آثار و شواهد تاریخی و زبان‌شناختی، به موجودیت و اصالت زبان ایرانی «آذری» در این منطقه پیش از رواج و چیرگی زبان «ترکی» کنونی، تصریح دارند:
    کهن‌ترین منبعی که از زبان «آذری» به عنوان یکی از زبان‌های «ایرانی» یاد کرده، «ابن مقفع» (کشته شده در: 142ق) است که گفته‌ی وی در کتاب «فهرست» ابن ندیم (ص 22) نقل شده است. به گفته‌ی ابن مقفع، زبان آذربایجان، «پهلوی» (الفهلویة) بوده که منسوب است به پله (فهله)، یعنی سرزمینی که شامل ری و اصفهان و همدان و ماه‌نهاوند و آذربایجان بوده است. همین گفته را «حمزه‌ی اصفهانی» (منقول در: یاقوت حموی، ج3، ص925) و خوارزمی (ص 112) نیز نقل کرده‌اند. پس از وی، «مسعودی» مورخ اوایل سده‌ی چهارم ق. در کتاب خود (ص 8-67) پس از ذکر نام بلاد ایران (مانند: آذربایجان، ری، طبرستان، گرگان، هرات، مرو، سیستان، کرمان، فارس، اهواز و…) می‌گوید که: «همه‌ی این بلاد، کشوری واحد بودند و پادشاه و زبانی واحد داشتند جز این که در برخی واژگان تفاوت‌های داشتند … مانند پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان‌های فارسی».
    «ابواسحاق ابراهیم اصطخری» جغرافی‌نگار سده‌ی چهارم ق. در نوشتار خود (ص 2-191)، به صراحت زبان مردم آذربایجان را «فارسی» (الفارسیة) می‌خواند. «ابن حوقل» (اواخر سده‌ی چهارم ق.) نیز همین سخن را بازگفته، به روشنی می‌نویسد که: «زبان مردم آذربایجان و بیش‌تر ارمینیه فارسی است» (ص 97). «ابوعبدالله مقدسی» نویسنده‌ی اواخر سده‌ی چهارم ق.، سرزمین ایران را به هشت اقلیم تقسیم نموده می‌نویسد: «زبان مردم این هشت اقلیم، ایرانی (العجمیة) است؛ جز این که برخی دری و بعضی پیچیده (منغلق) است و همه‌ی آن‌ها فارسی نامیده می‌شود» (ص 259). وی می‌افزاید که «فارسی آذربایجان در حروف، به فارسی خراسان شبیه است» (ص 378).
    در اوایل سده‌ی هفتم ق. «یاقوت حموی» می‌نویسد: «مردم آذربایجان زبانی دارند که آن را "آذری" (الآذریة) می‌نامند و برای دیگران مفهوم نیست» (ج1/ ص128). «حمدالله مستوفی» مورخ اوایل سده‌ی هشتم ق. درباره‌ی زبان مردم «مراغه» می‌نویسد: «زبان‌شان پهلوی مغیر است» (ص 100)؛ و درباره‌ی زبان مردم «زنجان» می‌گوید: «زبان‌شان پهلوی راست (= کامل) است» (ص 67)؛ و درباره‌ی زبان مردم «گشتاسفی» (ولایتی میان اردبیل و باکو) اظهار می‌دارد که: «زبان‌شان پهلوی به جیلانی بازبسته است» (ص 107).
    در سده‌ی دوازدهم ق. «اولیای چلبی» جهانگرد عثمانیایی درباره‌ی مردم تبریز می‌نویسد: «ارباب معارف آن به فارسی تکلم می‌کنند» و درباره‌ی مراغه می‌گوید: «اکثر زنان مراغه به زبان پهلوی گفت‌وگو می‌کنند» (ریاحی خویی، ص 4-33).
    از مجموعه‌ی این اسناد و شواهد تاریخی به روشنی برمی‌آید که مردم آذربایجان تا پیش از گسترش و چیرگی کامل زبان کنونی ترکی در عصر صفوی، به یکی از زبان‌های ایرانی که گاه «پهلوی» و گاهی «آذری» خوانده شده و با زبان مردم ری و همدان و اصفهان پیوسته و خویشاوند بوده، سخن می‌گفته‌اند. چنان که می‌بینید، در هیچ یک از اسناد و منابع تاریخی این دوره، زبان مردم آذربایجان، «ترکی» دانسته نشده است.
    فرایند تدریجی ترک‌زبان شدن «آذربایجان» - و در کنار آن، اران و آناتولی - از عصر سلجوقی (سده‌ی پنجم)، با اسکان هدف‌مند ایلات بیابان‌گرد ترکمان در این نواحی، به منظور نبرد و غزا با بلاد به اصطلاح کفر (ارمنستان، گرجستان، بیزانس) آغاز گردید (زریاب، ص 205؛ باسورث، 1366، ص 9-48، 97، 105، 196؛ Bosworth, 1989, p. 228) و در این زمان، برای نخستین بار زبان ترکی به گوش بومیان پهلوی‌زبان آذربایجان رسید. در دوره‌ی مغولان، که بیش‌تر لشکریان‌شان ترک‌تبار بوده و آذربایجان را تختگاه خود ساخته بودند، ایلات و لشکریان ترکمان - مغول متعددی در آذربایجان متوطن گردیدند و صاحب اقتاعات بسیاری در این سرزمین شدند (پتروشفسکی، ص 462، 491؛ باسورث، 1366، ص 194؛ Bosworth, 1989, p. 229؛ Yarshater, 1989, p. 239). با حاکمیت و نفوذ مستقیم ترکمانان «آق قویونلو» (874-780 ق.) و «قرا قویونلو» (908-874 ق.) به آذربایجان، پشتوانه‌ی حکومتی زبان ترکی و نیاز مردم به تماس با عمّال حکومتی ترک‌زبان ، موجب گسترش زبان ترکی و عقب نشینی تدریجی زبان ایرانی آذری شد (ریاحی خویی، ص 33؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج1، ص261؛ Yarshater, 1989, p. 239-240). در عصر صفویه، به سبب چیرگی و انبوهی تیره‌های ترک‌زبان و شیعه‌ی هواخواه خاندان صفویه - که شاهان صفوی آنان را برای پشتیبانی خود از شرق آناتولی و شمال سوریه به آذربایجان جذب کرده بودند - بیش‌تر کارهای سیاسی و دولتی و لشکری به زبان ترکی انجام می‌گرفت و مردم ناگزیر بودند زبان ترکی را فرا بگیرند و از این رو، زبان آذری رفته رفته جای خود را به زبان فرمان‌روایان داد تا جایی که در اواخر سده‌ی یازدهم ق.، ترکی در تمام شهرهای بزرگ آذربایجان رایج و غالب گردید (کارنگ، ص 26؛ فقیه، ص 190-187؛ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج1، ص 261؛ یارشاطر، 1354، ص 63). اما با اشغال چند ده ساله‌ی بخش عمده‌ای از آذربایجان به دست مهاجمان ترک عثمانی در زمان شاه اسماعیل (930-907 ق) و شاه تهماسب (984-930 ق) صفوی بود که دگرگشت قطعی زبان آذری به ترکی، حاصل گشت (ریاحی خویی، ص 35-33؛ کارنگ، ص 26). با این حال، زبان ایرانی آذری به کلی از آذربایجان رخت برنبست و تا امروز نیز در پاره‌ای مناطق، هنوز بدین زبان تکلم می‌شود (به این موضوع در ادامه خواهیم پرداخت).
    در کنار اسناد و شواهد تاریخی که به وجود و اصالت زبان ایرانی «آذری» دلالت و تصریح دارند، آثار زبان‌شناختی فراوانی نیز از زبان آذری برجای مانده و در دسترس است. این آثار، شامل نمونه‌های مکتوب (نظم و نثر) و نمونه‌های شفاهی (گویش‌های بازمانده‌ی از زبان آذری) است. شماری از نمونه‌های مکتوب شناسایی شده و بازمانده از زبان آذری، بدین قرار است (برای آگاهی از فهرست کامل این آثار نگاه کنید به: دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج1، ص 1-260):
    1- ملمعی از «همام تبریزی» (714-636 ق.) به فارسی و آذری:
    بدیذم چشم مستت رفتم اژ دست // کوام و آذر دلی کویا بتی مست // دل‌ام خود رفت و می‌دانم که روژی // به مهرت هم بشی خوش کیانم اژ دست // به آب زندگی ای خوش عبارت // لوانت لاود جمن دیل و کیان بست // دمی بر عاشق خود مهربان شو // کزی سر مهرورزی کست و نی کست // به عشق‌ات گر همام از جان برآیذ // مواژش کان بوان بمرت وارست // کرم خا و ابری بشم بوینی // به بویت خته بام ژاهنام سرمست (فقیه، ص 196؛ انصاف‌پور، ص 2-71).
    2- غزلی از «همام تبریزی» با این مطلع: «خیالی بود و خوابی وصل یاران // شب مهتاب و فصل نوبهاران» که بیت آخر آن به زبان آذری است: «وهار و ول و دیم یار خوش بی // اوی یاران مه ول بامه وهاران» (کارنگ، ص 13).
    3- دوبیتی‌ای از «یعقوب اردبیلی» که در تذکره‌ی هفت اقلیم (تألیف در 1002-996 ق.) نقل شده است:
    «رشته دستت بلا کلکون کریته // تو بدستان هزاران خون کریته // در آیینه نظر کن تا بوینی // که وینم زندگانی چون کریته» (کارنگ، ص 13)؛ یعنی: دست‌ات را ای بلا! گل‌گون می‌کنی تا با دستان (بلبل) هزاران خون کنی. در آیینه نظر کن تا خود را ببینی، تا ببینم چگونه زندگی خواهی کرد؟ (فقیه، ص 195).
    4- یازده دو بیتی از «شیخ صفی اردبیلی» (نیای شاهان صفوی) که در کتاب «صفوة الصفا»ی ابن بزاز (تألیف در 760 ق.) و «سلسلة النسب صفویه»ی شیخ حسین از نوادگان شیخ زاهد گیلانی و معاصر شاه سلیمان صفوی نقل شده است؛ از جمله:
    «صفیم صافیم گنجان نمایم // به دل درده ژرم تن بی‌دوایم // کس به هستی نبرده ره باویان // از به نیستی چو یاران خاک پایم»؛ «دلر کوهی سر او دید نه بور // عشقر جویی که وریان بسته نه بور // حلمر باغ شریعت مانده زیران // روحر بازی به پرواز دیده نه بور» (کسروی، ص 43 و 46).
    5- اشعاری از «مهان کشفی» از بزرگ‌زادگان اردبیلی معاصر شیخ صدرالدین فرزند شیخ صفی؛ از جمله:
    «اشته چشمان چمن دل برده ما // لو از خون دیلیم خورده ما // مگر خون به هر شیری که ته خورد // که بان خون خوردنر خو کرده ما» (کسروی، ص 57).
    6- اشعاری از «معالی» که احتملاً معاصر کشفی بوده است؛ مانند:
    «انوی ناله غم اندوته زانی // که قدر زر خالص بو ته زانی // بوران پروانیا با هم بسوزم // حال سوته دلان دل سوته زانی» (کسروی، ص 59).
    7- یک جمله از زبان تبریزیان در «نزهةالقلوب» حمدالله مستوفی (740 ق.): «تبارزه (= تبریزیان) اگر صاحب حُسنی را با لباس ناسزا یابند، گویند "انگور خلوقی بی چه در، درّ سوه اندرین"؛ یعنی انگور خلوقی (= انگوری مرغوب) است در سبد دریده» (ص 98).
    8- سه جمله از «شیخ صفی» در صفوةالصفای ابن بزاز: «کار بمانده، کار تمام بری» (= ای خانه آبادان، کار تمام بود)؛ «گو حریفر ژاته» (= سخن به صرف بگو، حریفت رسیده)؛ «شروه مرزدان به مرز خود بی» (کسروی، ص 7-36؛ رضازاده ملک، ص ده- یازده).
    9- یک جمله از زنی عارف به نام «ماما عصمت اسبستی» که در حدود 760 - 820 ق. در تبریز می‌زیسته، خطاب به برزگری که به وی بی‌احترامی کرده بود: «چکستانی مپسندیم» (= ای به ناگاه مرده، نمی‌پسندی مرا؟) (فقیه، ص 194؛ کارنگ، ص 14؛ رضازاده ملک، ص یازده).
    10- یک جمله از پیر حسن زهتاب تبریزی خطاب به اسکندر قراقویونلو: «اسکندر! رودم کشتی، رودت کشاد» (= اسکندر! فرزندم را کشتی [خدا] فرزندت را بکشد) (ریاحی خویی، ص 31).
    افزون بر این نمونه‌های نظم و نثر بازمانده از زبان آذری، واژگان بسیاری نیز از این زبان در واژه‌نامه‌های کهن بر جای مانده است. در این متون، واژگان متعلق به زبان آذری با عباراتی مانند: «در ولایت آذربیجان گویند» یا «در زبان آذربایجان/ آذربایجانی گویند» نقل شده است. این واژگان، جملگی و به آشکارا «ایرانی»اند و هیچ فرهنگ‌نویسی این لغات آذربایجانی را متعلق به زبان ترکی ندانسته و نخوانده است. جالب آن که در واژه‌نامه‌ای به نام «فرهنگ جهانگیری» (سده‌ی یازدهم ق.) به صراحت میان زبان مردم آذربایجان و زبان ترکی جدایی نهاده، نوشته شده است: «آژخ (= زگیل): به ترکی "لوینک" و به زبان تبریز "سکیل" گویند» (کیا، ص 15). در ادامه، به نمونه‌هایی از این واژگان آذری اشاره می‌شود:
    چراغله = کرم شب‌تاب (کیا، ص 11)؛ زوال = انگشت (همان، ص 14)؛ زیوال = شبنم (همان جا)؛ سودان = سار (همان، ص 16)؛ سور = لوچ (همان جا)؛ شفت = ناهموار (همان، ص 17)؛ شم = کفش (همان، ص 18)؛ نگ/ تگ = کام دهان (همان، 18 و 30)؛ کلاه‌دیوان = قارچ (همان، ص 21)؛ کنگر = جغد (همان، ص 3-22)؛ مشکین‌پر = خفاش (همان، ص 24)؛ مله = ساس (همان جا)؛ انین = نیزه (همان، ص29)؛ تیته = مردمک (همان، ص 31)؛ برز = بلندی (همان، ص 39)؛ کریوه = عقبه (همان جا)؛ سهراب = سرخاب (همان، ص 40).
    گروه دیگری از نمونه‌های بازمانده از زبان آذری، آثار شفاهی یا گویشی این زبان است. با وجود تضعیف روزافزون زبان ایرانی آذربایجان از زمان چیرگی مغول و نفوذ و فرمان‌روایی تیره‌های ترک‌زبان بر آذربایجان در عصر ترکمانان - صفوی، گویش‌های این زبان به کلی از میان نرفت، بل که هنوز در نقاط مختلف آذربایجان و نواحی پیرامون آن، به طور پراکنده، به آن سخن گفته می‌شود. این گویش‌ها از شمال به جنوب عبارت‌اند از:
    1- کرینگان از روستاهای دیزمار خاوری از بخش ورزقان شهرستان اهر؛ 2- کلاسور و خوینه‌رود از روستاهای بخش کلیبر شهرستان اهر؛ 3- گلین قیه از روستاهای هرزند از بخش زنوز شهرستان مرند؛ 4- عنبران از بخش نمین شهرستان اردبیل؛ 5- بیش‌تر روستاهای بخش شاهرود خلخال؛ 6- شماری از روستاهای طارم علیا؛ 7- روستاهای اطراف رامند و جنوب غربی قزوین؛ 8- تالش از الله‌بخش محله و شاندرمین در جنوب، تا تالش شوروی سابق در شمال که اصولاً به زبان‌های تاتی آذربایجان بازبسته‌اند (دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج1، ص 2-261؛ یارشاطر، 1354، ص 64؛ Yarshater, 1989, p. 241).
    اینک، از میان گویش‌های بازمانده از زبان آذری، به بررسی گویش «هرزنی» (Harzani) می‌پردازیم. «هرزن» یا «هرزند» روستایی است واقع در شمال شهرستان مرند که مردمان آن به گویشی از گویش‌های زبان آذری سخن می‌گویند (نگاه کنید به: کارنگ):
    1- چند نمونه از واژگان گویش هرزنی:
    Ov = آب؛ Otash = آتش؛ Arzi = آرزو؛ Vor = باد؛ Huya = بازی؛ Raz = باغ؛ Parbe = بالا؛ Vohor = برف؛ Proz = پاییز؛ Parari = پایین (به اوستایی: Pairi)؛ Zora = پسر؛ Chohor = پیشانی؛ Toye = تازه؛ Zami = جا، زمین (به اوستایی: Zam)؛ Joro = جدا؛ Yet = جفت؛ Chol = چاه؛ Kosh = چشم؛ Kar = خانه؛ Khuyo = خدا؛ Hov = خواهر؛ Vun = خون؛ Kina = دختر (به اوستایی: Knya)؛ Daya = درد؛ Rost = درست؛ Sor = سال؛ Vede = کوتاه؛ Aharu = گرسنه؛ Mert = مرد؛ Yan = زن؛ Boror = برادر؛ Yeng = پا.
    2- چند نمونه از مصادر در گویش هرزنی:
    Ote = گفتن؛ Vinde = دیدن؛ Zunusta = دانستن (به اوستایی: -Zan)؛ Horde = خوردن؛ Shere = رفتن؛ Amare = آمدن؛ Oshire = شنیدن؛ Sisde = شکستن.
    3- ضمایر فاعلی منفصل در گویش هرزنی:
    Man = من؛ Te= تو؛ A = او؛ Ama = ما؛ Shema = شما؛ Avoy = ایشان.
    4- ضمایر شخصی متصل در گویش هرزنی:
    em = - م؛ er = - ت؛ e = - ش؛ mun = - مان؛ lun = - تان؛ I = - شان.
    5- اعداد:
    I = یک؛ De = دو؛ Here = سه؛ Cho = چهار؛ Pinj = پنج؛ Shosh = شش؛ Hoft = هفت؛ Hasht = هشت؛ Nov = نه؛ Doh = ده؛ Sa\ Soyr = صد؛ Hazo = هزار
    6- صرف افعال (ماضی مطلق):
    Man-vin-ma = من دیدم؛ Te-vin-la = تو دیدی؛ A-vin-ja = او دید؛ Ama-vin-muna = ما دیدیم؛ Shema-vin-luna = شما دیدید؛ Avoy-vin-juna = ایشان دیدند
    7- چند جمله به گویش هرزنی:
    Ashte Numirch Chiya = نام تو چیست؟
    Kante Izi = اهل کجایی؟
    Haler Naniya = حالت چه طور است؟

    جمع‌بندی:
    تصریح و تأکید بسیار روشن و دقیق متون مختلف تاریخی و جغرافیایی عصر اسلامی به «ایرانی» بودن زبان مردم آذربایجان و وجود چنین نمونه‌ها و آثار متعددی از این زبان چه به صورت مکتوب و چه به گونه‌ی شفاهی، به خوبی آشکار می‌سازد که زبان بومی و اصیل سرزمین آذربایجان تا پیش از رواج و چیرگی زبان کنونی ترکی در دوران ترکمان - صفوی، یکی از زبان‌های «ایرانی» بوده که با نام‌هایی چون «آذری» و «پهلوی» شناخته می‌شده است. در مقابل، هیچ سند و منبعی وجود ندارد که به ترکی بودن زبان مردم آذربایجان در اعصار پیش از دوران ترکمان - صفوی اشاره کند. در میان نویسندگان و سرایندگان آذربایجانی پیش از این دوره نیز هیچ اثری به زبان ترکی خلق نشده و هیچ نشانه و نمونه و ردپایی از این زبان بر سنگ و گل و چوب و کاغذ و فلز، تا بدان عصر و از این ناحیه به دست نیامده است.

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    کتاب‌نامه:
    - کارنگ، عبدالعلی: «تاتی و هرزنی، دو لهجه از زبان باستان آذربایجان»، تبریز، 1333
    - انصاف‌پور، غلام‌رضا: «تاریخ تبار و زبان آذربایجان»، انتشارات فکر روز، 1377
    - مسعودی، علی بن حسین: «التنبیه و الاشراف»، به تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، قاهره، 1357 ق.
    - مستوفی، حمدالله: «نزهةالقلوب»، به کوشش محمد دبیرسیاقی، انتشارات طهوری، 1336
    - فقیه، جمال‌الدین: «آتورپاتکان و نهضت ادبی»، شرکت سهامی چاپ و انتشارات کتب ایران
    - باسورث، ک. ا.، 1366: «تاریخ سیاسی و دودمانی ایران»، تاریخ ایران کمبریج، جلد پنجم، گردآورنده: ج. ا. بویل، ترجمه‌ی حسن انوشه، انتشارات امیرکبیر
    - Bosworth, C. E., 1989 "Azerbaijan IV. Islamic History to 1941": Encyclopaedia Iranica, vol. 3, London & NewYork
    - «دائرةالمعارف بزرگ اسلامی»، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، جلد یکم، 1369
    - کسروی، احمد: «آذری یا زبان باستان آذربایجان»، انتشارات جار، 2535
    - ابن ندیم، محمد بن اسحاق: «فهرست»، ترجمه‌ی رضا تجدد، انتشارات ابن سینا، 1346
    - اصطخری، ابواسحاق ابراهیم: «المسالک و الممالک»، لیدن، 1927
    - خوارزمی، محمد بن احمد: «مفاتیح العلوم»، ترجمه‌ی حسین خدیوجم، انتشارات علمی و فرهنگی، 1362
    - مقدسی، محمد بن احمد: «احسن التقاسیم»، لیدن، 1906
    - یاقوت حموی، ابوعبدالله: «معجم البلدان»، بیروت، دارصادر، 1374 ق.
    - ریاحی خویی، محمدامین، «ملاحظاتی درباره‌ی زبان کهن آذربایجان»: اطلاعات سیاسی - اقتصادی، شماره‌ی 182-181
    - رضازاده ملک، رحیم: «گویش آذری»، انتشارات انجمن فرهنگ ایران باستان، 1352
    - هنینگ، و. ب.، «زبان کهن آذربایجان»: سایه‌های شکار شده، بهمن سرکاراتی، نشر قطره، 1378
    - پتروشفسکی، ی. پ.، «اوضاع اجتماعی - اقتصادی ایران در دوره‌ی ایلخانان»: تاریخ ایران کمبریج، جلد پنجم، گردآورنده: ج. ا. بویل، ترجمه‌ی حسن انوشه، انتشارات امیرکبیر، 1366
    - یارشاطر، احسان، 1354، «آذری»: دانشنامه‌ی ایران و اسلام، جلد یکم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب
    - Yarshater, E., 1989 "Azerbaijan VII. The Iranian Language of Azerbaijan": Encyclopaedia Iranica, vol. 3, London & NewYork
    - ابن حوقل، ابوالقاسم: «صورةالارض یا سفرنامه‌ی ابن حوقل»، ترجمه و توضیح دکتر جعفر شعار، انتشارات امیرکبیر، 1366
    - کیا، صادق: «آذریگان؛ آگاهی‌هایی درباره‌ی گویش آذری»، تهران، 1354


        نظرات دیگران ( )

    <   <<   31   32   33   34   35   >>   >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • ## درخواست رسانه‌های بیگانه از سران اصلاحات ##
    ## عکس:دیدار کروبی با سفیر سابق انگلیس ##
    ## منوشه امیر: برای مقابله با خطر شیعه باید از سبزها حمایت کرد!
    ## شیمون پرز: مخالفان به نیابت از ما می جنگند ##
    ## درخواست انگلیس از ایران: روابط خود را با ما کاهش ندهید ##
    ## اعتراض شدید تشکل های دانشجویی نسبت به نامه سید حسن خمینی ##
    آبروی همه مسلمانان؛ اشک ما را چرا درآوردی؟:
    آنچه من دیدم و نحوه زندگی آیت ا? خامنه ای
    نماز جمعه سیاسی Top2009 - موسوی با کلی محافظ بعد 20 سال در
    میر حسین موسوی - به کجا چنین شتابان ؟؟ - 2
    میر حسین موسوی - به کجا چنین شتابان ؟؟
    پاسخ آیت الله یزدی در واکنش به نامه هاشمی رفسنجانی ** مهم
    رنجنامه جمعیت ایثارگران خطاب به هاشمی رفسنجانی
    مهم ** نامه هاشمی رفسنجانی به رهبر انقلاب ** مهم
    تصویر و اتهامات برخی عاملان سایت‏های مستهجن- مستند شوک
    [عناوین آرشیوشده]